mkm-arch
پسندها
1,286

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • وقتی حسرت ها حتی جای دل تنگی ها را هم می گیرد ...

    وقتی روزگار سرد است ...

    وقتی روز به آفتاب التماس می کند ...

    وقتی شب به مهتاب وعده ای جز تاریکی نمی دهد، نمی تواند که بدهد !

    وقتی همه چیز به هم ریخته است !

    وقتی روزگار هیچ وقت آن طور که می خواهی پیش نمی رود ...

    وقتی آواز گنجشک ها هم این جا شنیده نمی شود ...

    وقتی ما در آنیم (لحظه) ولی برگ های طلایی پاییز به سرعت ثانیه های عمرمان یکی یکی از خاطرات درخت پاک می شوند ...

    .

    .

    .

    آن قدر برای رسیدن می رویم که در آخر می بینیم او در همین نزدیکی هاست ......


    طعمش تلخ بود ... تلخی اش را دوست نداشتیم !

    بی طاقت شدیم و نا آرام . دهانمان بوی شکایت گرفت و گلایه. نام آنچه از دستش دادیم ... چه بود ؟!

    دیگر عزم آهنی و طاقت فولادی نداریم ؛ دیگر پای ماندن و رفتن نداریم . انگار ما را از شیشه و مه ساخته اند . دیگر برای شکستن مان طوفان لازم نیست ؛ ما با هر نسیمی هزار تکه می شویم ، ترک می خوریم ، می افتیم ، می شکنیم ، می ریزیم . و همین را می خواستند ...

    از اینجا تا تو هزار راه حوصله است ، ما اما چقدر بی حوصله ایم . ما پیش از آنکه راه بیفتیم ، خسته ایم . از نا هموار می ترسیم . از پست و بلند می هراسیم ؛ از هرچه نا موافق می گریزیم !

    شانه هایمان درد می کند ، اندوه های کوچکمان را نمی توانیم بر دوش کشیم . ما زیر هر غصه ای آوار می شویم و در سینه ی ما دیگر جا برای هیچ غمی نیست !

    .

    .

    .

    " ما اهل ماندن نیستیم خوب من ؛ این را زخمهایمان شهادت می دهند ..."


    با من سخن بگو ...

    من صدای تو را می شنوم ...

    صدای گریه های تو را می شنوم ...

    صدای تو از میان تاریکی ها می گذرد ...

    ابرها را در می نوردد ...

    با نور ستارگان در می آمیزد ...

    و با انوار خورشید به من می رسد ...

    .

    .

    .

    نامه ای از خدا به تو !


    من، نوشتن بلد نبودم !

    آسمان آبی بود

    و می کشیدم روی کاغذ سپیدی

    آبی آسمان !...

    .

    .

    .

    نوشتن بلدم و نقاشی نه !

    و می نویسم

    از همان آسمان کودکی ...

    چیزی که ماند

    بی تغییر ...!


    نجواي تو را

    نمي توان نوشت ...

    گرماي تو را

    نمي توان كشيد ...

    نگاه تو را

    نمي توان سرود ...

    آغوش تو را

    نمي توان نواخت ...

    تنها مي توان

    دلي داشت

    سر ريز؛

    از بوي تني

    كه بالا مي برد تورا ...

    تا شانه هاي

    خـد ا .....!


    پیش تر ها

    دایره می دیدم زندگی را

    با همه توازن و تقارن و سادگی اش ...

    و این روز ها بیش تر

    به انبوه نیم دایره ها می ماند !

    با یک آغاز

    یک اوج

    و یک پایان ...

    همه یک طرفه و ساعتگرد !!!
    سلام.:gol:
    با اجازتون پستهاتون رو توی تاپیک معمارباشی برای اینکه بچه هایی که میخوان تازه شروع کنن سردرگم نشن حذف کردم.منتظر راهنمایی ها و کمکهاتون برای اموزشها و یادگیری بهتر هستیم.
    ما رو تنها نذارین;)
    سلام.برا کارنامه هرجور خودت دوست داری.هدفم مقایسه درصدها و رتبه بود.اگه دوست داشتی بذار.
    سلام!
    خوبی؟
    خوش میذگره؟؟؟
    راستی!
    فینال شروع شده!!!
    بیا رای بده!
    به دوستات هم بگو که رای بدن!

    بهترين آواتار را چه كسي دارد ؟ ( فينال )

    مرسی!
    سلام خوبین شما.من چند تا کار 3دی داخلی از هتل و مجتمع تجاری می خوام البته کارای مکس واسه پایان نامم با کیفیت باشه اگه دارین کمکم کنین مرسی خیلی زود می خوامmehdi.880@gmail.com


    من و پاييز شانه به شانه ...
    به پاييز گفتم
    آرام، گام بردار ...
    در زير برگها
    بهاري، دارد، مي تپد ...
    ...
    من و پاييز جلوتر رفتيم
    نفس در سينه ي هردومان حبس بود
    برگها را كنار زديم
    تورا ديديم ...
    هنوز بالهايت جان داشت
    نفست بوي پرواز مي داد
    و سكوت نبض تو در گوش برگها جاري بود
    هنوز جاي پاي قلبت سبز بود ...
    و
    هنوز دستهايت
    بوي دل مرا مي داد
    اي كودكي بزرگوار من !!!
    ...
    امروز كوچكتر از آنم
    كه به قداست تو
    بينديشم
    يادت گرامي باد ...
    اي كودكي بزرگوار من ...
    اي كودكي بزرگوار من ...!

    فرشته مه نگار
    مرسی بابت گلی که فرستادی
    :w27: شما خودتون گلین
    ما شیرینی میخواستیم ها:razz::gol:


    فقط یکیست

    هرچه زیباست !

    ببین:

    یک ماه ... یک خورشید ...

    یک پدر ... یک مادر ...

    یک تولد ... یک مرگ حتی !

    یک قلب ... یک عشق !

    همین ...

    فقط یکی ...

    نقطه !


    نه !

    نه !

    زمین را نگاه نمی کنم ...

    به تماشا نشستن آسمان را

    بیشتر دوست می دارم ...

    هرچند

    رخت بی تابی به تن کرده

    گاه گرفته است ...

    گاهی هم می بارد ...

    نه !

    زمین را نگاه نمی کنم ...

    زمین از ما پر شده ، ما از سیاهی !

    آسمان اما سپید است ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا