shahryar14
پسندها
1,213

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • لبریز گشته ام از حس نایاب رهایی ...

    و توان آن دارم بالا روم تا اوج !

    تا بدانجا که نگاه هیچ ستاره ای بر سرم نباشد ...

    نگاه خیس از نیازم را از آبی ترین آسمانش نمی گیرم ...

    مبادا که حضور طلایی اش را گم کنم !

    و این بار می دانم که تنها نیستم ...

    و می شنوم نوای بی مثالش را

    در بی صداترین واژگان ...

    و برای نخستین بار

    دلم اندکی آرام می گیرد ...
    4 روش برای اتلاف وقت وجود دارد کار نکردن کم کار کردن بد کار کردن و کار بیهوده کردن
    درلاروش
    تفکر در عاقبت هر کار موجب رستگاری می شود
    سقراط
    ممنون از پیام قشنگتون:gol:
    ماشالله هزار ماشالله دخترتون خیلی نازن:w38:
    همیشه سالمو شاد باشه:w40:


    به کدامین گناه من را به برزخ بی نشان ابدیت فرستادی!

    من را باکدامین انسان اشتباه گرفتی که به دنبال بهشتی گم شده فرستادی...

    به من نشانی دادی که بویی ازنشان نمی داد

    من را با بالهای فرشتگانت بفرست به آسمان...

    شاید ببینی بی گناهی من از گناهم کمتر است!

    این را من نمی گویم چشمانم فریاد بی صدایی می زند که گوش فلک را کر کرده است

    من را به خیالهای نارس درخت عمل کشاندی

    دیدی؟ آیا دیدی؟! چیزی جز مظلومیتم ندیدی!

    دیدی چیزی جز بازی یک کودک سر به هوا با خاکهای زمینی نبود...

    این بار من نمی گویم همان درخت بلند شاهد من است

    ولی... نمیدانم!

    شاید جنایتی حوا گونه مرتکب شده ام بی آنکه دستی درآن دخول باشد...

    من رابکشان به جنون بندگی شاید بندگی شاهدی باشد برای جنایتهای حوا گونه ام...!


    فهیمه عطارحسینی
    ممنو شهریار جان
    مثله همیشه بازم عالی بود
    دستت درد نکنه
    شاد باشی
    :gol: مرا اینگونه باور کن:
    کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته
    خدا هم ترک ما کرده، خدا دیگر کجا رفته..؟
    نمیدانم مرا آ یا گناهی هست؟
    که شاید هم به جرم آن غریبی و جدایی هست!
    مرا اینگونه باور کن:gol:
    سلام داداش خوبم

    خيلي خيلي خيلي مرسي

    شب شما هم قشنگ...


    این سمت یا آن سو فرقی نمی کند!
    انسان به سایه ی درخت عادت می کند به آتش نه !
    اما...
    آن قدرها هم که گمان می کنی بد نیست...
    بد نیست گاهی هم جیب هایت پاره باشد!
    پله های آسمان خراش هارا فراموش کنی...
    بنشینی کنار خیابان
    و از پله های خودت پایین بروی!
    پله
    پله
    پله
    آن قدر که می بینی
    کسانی نشسته اند...
    بعضی ها گریه می کنند...
    بعضی ها آواز می خوانند و...
    ناگهان کسی را می بینی
    که می شناسیش
    شاید هم نمی شناسیش
    اما...
    این لبخند آمده بر لبانت را...
    تنها دو سطر دیگر بر ندار:
    در بهشت گاهی
    در جهنم همیشه
    به خدا می رسی...!

    " گروس عبدالملکیان"
    شهریار جان ممنون از لطفت...خیلی اطلاعات خوب و مفیدی بود..
    كاش مي شد قلبها آباد بود كينه و غمها به دست باد بود كاش مي شد دل فراموشي نداشت نم نم بارون هم آغوشي نداشت كاش مي شد كاشهاي زندگي گم شوند پشت نقاب زندگي كاش مي شد كاشها مهمان شوند در ميان غصه ها پنهان شوند كاش مي شد آسمان غمگين نبود ردپاي قهر و كين رنگين نبود كاش مي شد روي خط زندگي با یار باشم تا نهايت سادگی
    دوست عزیز یه دنیا ممنون
    واقعا لذت بردم ار جملات زیباتون
    موفق و شاد باشین


    آن روز فراموش کردیم

    به چشم ها نیز نگاهی بیندازیم ...

    به نزدیک ترین پیاده رو

    چشم می دوختیم

    و از آسمان های دور

    سخن می بافتیم ...

    و نام های جهان را

    با هم تعویض می کردیم !

    در هزار و یک راه

    قدم می زدیم

    تا به آن قلب افتاده در راه

    سلام نکنیم ...

    امروز به افق های سخت خیابان

    نگاه می کنیم ...

    و آسمانی نیست

    و بال کبوتری

    درفاصله ی در و پنجره ...

    در این هزاره ی خداحافظی

    سقفی خاکستری سایه بسته است

    پشت به وصله های کاغذی

    روی شیشه های بی بخار و خشک

    که از آن حرف نمی زنیم ...

    انگار که ندیده ایم !

    انگار فراموش کرده ایم

    به چشمها نیز نگاهی بیندازیم ...!


    سید مهرداد ضیایی
    دو.باره سلام
    قربونت عزیز دستت درد نکنه به فکرم بودی ولی اگه ویرایش نمیشه ولش کن ... همون راهی که گفتی خیلی خوبه الان همون کارو میکنم .
    قربونت ( گل )
    من يک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هيچ گاه به خاطر دروغ هايم مرا تنبيه نکرد. مي توانست، اما رسوايم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه اي آوردم پذيرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.

    اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم، وعده هايش را شنيدم اما نپذيرفتم. چشم هايم را بستم تا خدا را نبينم و گوش هايم را نيز، تا صداي خدا را نشنوم. من از خدا گريختم بي خبر از آن که خدا با من و در من بود.!!!!
    سلام شهریار خودم
    الان دارم میخونم فقط : اون پست آخری که زدی خیلی ریزه میشه لطف کنی بزرگش کنی ( شرمنده هی همینو بهت میگما ) آخه من فاصلم از مانیتور زیاده ..
    قربونت
    ممنون شهريار جان هم بايت تاپيك هم بابت جمله هاي قشنگي كه مزاشتي ببخشيد زودتر نيومدتشكر كنم يكم سرم شلوغ بود
    دیوار چیست ؟
    آیا بجز دو پنجره ی روبروی هم
    اما
    بی منظره ؟
    سلام شهریار جان
    ممنون مثله متنای دیگت عالی و جالب بود دسته گلت درد نکنه
    شاد باشی
    خواهش می کنم من که این جمله هارو نگفتم فقط نقل قول میکنم شما استادین
    در بین ادم ها تنها عقل است گه به عدالت تقسیم شدهاست زیرا همه فکر می کنند به اندازه ی کافی عاقل اند
    محمود حسابی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا