archi_atish
پسندها
845

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چه انتظار عجیبی!
    تو در میان منتظران هم، عزیز من چه غریبی؛
    عجیب‌تر آنکه چه آسان نبودنت شده عادت؛
    چه بی خیال نشستیم، نه کوششی نه وفایی؛
    فقطه نشسته و گفتیم خدا کند که بیایی...
    سلام سرم خیلی شلوغ بود ای نگار نازنین فاطمه - یادگار اخرین فاطمه - رخ عیان کن مه جبین فاطمه - 100 گل صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج اقا
    نه این من نیستم این عکس و دوست دارم.
    فردا عکس خودم و میذارم
    شاید این جمعه بیاید شاید ....


    برای آمدنت انتظار کافی نیست، دعا و اشک و دل بیقرار کافی نیست....
    خودت دعا بکن ای نازنین که برگردی ،دعای این همه شب زنده دار کافی نیست ،،،،

    ولادت قطب عالم امکان ،،، ابا صالح المهدی ،،، مبارک
    التماس دعا

    دوست عزیز عیدت مبارک:gol:
    شعبان، به نیمه خود رسیده و اشتیاق جهان، به بی‏نهایت. گویند برای آمدنت باید به انتظار ایستاد، نه به انتظار نشست. ما ایستاده ایم چرا که در قلبمان زمزمه ایست. خبری در راه است


    پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت...آهسته می خزید، دشوار و کند؛ و دورها همیشه دور بود...
    سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید...
    پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت:
    "این عدل نیست، کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی.من هیچ گاه نمی رسم و در لاک سنگی خود خزید، به نیت ناامیدی."
    خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد . زمین را نشانش داد. کره ای کوچک بود.
    و گفت: "نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمی رسد...چون رسیدنی در کار نیست.فقط رفتن است، حتی اگر اندکی...و هر بار که می روی ، رسیده ای!
    و باور کن آنچه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست،و پاره ای از هستی را بر دوش می کشی؛" پاره ای از مرا..."
    خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت.دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راهها چندان دور...
    سنگ پشت به راه افتاد و گفت:" رفتن، حتی اگر اندکی؛"و پاره ای از "او" را با عشق بر دوش کشید...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا