MEMOL...
پسندها
3,736

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام ممنون از تذکر (به جاتون)ولی استعددهای انسان در همه جا شکوفا نمیشه.بهتره ز هوشها جای دیگه ای استفاده کنیم
    سلام memol جان...
    نوشته هات عالين
    ميتونم id رو داشته باشم؟
    خيلي دوست دارم باهات حرف بزنم
    بچه که بودم از کلاغ می‌ترسیدم
    ولی حالا
    به قدری آسمان سیاه است
    که شب هم در آن گم می‌شود چه رسد به ...

    البته هنوز درخت سبز و
    رودخانه جاری است.
    کفتار را باید کشت.
    جنگل وحشی‌تر از درد است، می‌دانم
    اما رسالتم این است
    چنان که بامداد گفته بود:
    "هرگز از مرگ نهراسیده ام.
    اگر چه دستانش ، از ابتذال، شکننده تر بود.
    هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است
    که مزد گور کن
    از آزادی آدمی
    افزون باشد. ... "

    پیش‌تر گفته بودم
    من هم از نسل بامدادم
    من هم از نسل فریادم
    صدات را پایین بیاور !

    به خدا قسم سر پل منتظرت می‌ایستم
    نه با دشنه و چماق
    بلکه با کوله بار فراوانی از شرمساری و ندامت
    که سخت بر دوش می‌کشی ...!
    نقاشی روی زمین با پاستل

    گالری نقاشی باشگاه

    کدام اثر و کدام هنرمند....؟ (2)
    به كه پيغام دهم؟
    به شباهنگ كه شب مانده به راه يا به انبوه كلاغان سياه؟
    به پرستو كه سفر مي كند از سردي فصل يا به مرغان نكو چيده شهر؟
    به كه پيغام دهم كه به يادت هستم؟!

    :gol:
    ببخش اینقدر سرم گرمه خوندنه نوشته های زیبات شده بود یادم رفت بابت اکسپت تشکر کنم:smile:
    سلام دوست عزیزم:heart:
    من واقعا از ارسالات خوشم میاد خیلی خیلی زیبان،بیشترشونو خوندم و لذت بردم:heart:
    انرژی خوبی بهم میدی....:victory:
    همه گويند كه: تو عاشق اويي
    گر چه دانم همه كس عاشق اويند
    ليك مي ترسم ، يارب
    نكند راست بگويند ؟
    روشني
    اي شده چون سنگ سياهي صبور
    پيش دروغ همه لبخندها
    بسته چو تاريكي جاويدگر
    خانه به روي همه سوگندها
    من ز تو باور نكنم ، اين تويي ؟
    دوش چه ديدي ، چه شنيدي ، به خواب ؟
    بر تو ، دلا ! فرخ و فرخنده باد
    دولت اين لرزش و اين اضطراب
    زنده تر از اين تپش گرم تو
    عشق نديده ست و نبيند دگر
    پاكتر از آه تو پروانه اي
    بر گل يادي ننشيند دگر
    وقتی به دنیا آمدم

    کسی مرا صدا زد و

    گفت: دوستم بدار

    گفتم کیستی

    گفت: دنیا

    با خود فکر کردم دنیا عروسکی است

    که با او بازی خواهم کرد

    اما اکنون می بینم من عرو سکی ام

    در دست دنیا

    وقتی گرمای نگاه تو نیست این می شود حال و روز من و زمستان:
    سرماخوردگی های پی در پی
    تب و لرزهای شدید
    سلام عزیز دللللللللللللم
    ممنون از شعر زیبای شما
    خوبید؟
    امیدوارم همیشه موفق باشی
    راستی کی شیرینی برنده شدن آواتاری شما را می خوریم.

    قرن ها نیست

    شاید سال هاست که تو می نویسی

    و من می خوانم با اشک ...

    ولی این بار هم

    نمره های نجومی ام سر به فلک کشید !

    قول داده بودی نمره منفی نداشته باشیم خدا ...!
    مرگ


    در اعماق

    مادون محور افق

    که هیچ پلی به آن بینهایت موعود نیست...

    در کالبد خاک

    در یک تنهایی مطلق...

    سنگینی نگاهش را حس میکنم

    همان نگاهی که

    خطوط نارنجی حضورش را رسم میکرد...

    بعد از من

    دنیا چه خاموش و مهجور شده است

    گویا دیگر در جستچوی هیچ نیست

    که همیشه در جستجوی همان "هیــــچ" بوده است

    بعد از آخرین نگاهم به آسمان

    و دیدن آخرین رنگ...

    آری آخرین رنگ حیات،

    رنگی که همیشه در ذهنم معما بود...

    آن راز سر به مهر،

    آبی بود...

    آبی فیروزه ای سیر

    رنگی شبیه اوج گرفتن معصوم یک سار

    من و خاک دوباره یکی شده ایم

    مثل عشق و گناه

    مثل خوشبختی و توهم

    مثل ...

    دیگر به هیچ"تو"یی نخواهم اندیشید

    هجوم اجباری خاک به چشمانم

    و دیگر رنگی وجود نخواهد داشت،

    و حتی هیچ صدایی...

    من رفته ام

    و دنیا بعد از من هم همان "دنیا"ست!

    که همیشه در جستجوی همان "هیــــچ"بوده است.
    من از سکوت می ترسم
    ازتکرار لحظه های بی کلمه
    از دوری واژه ها با ذهن
    من از هر چه مرا منتظر می گذارد
    می ترسم
    در كنار قفس وآتش واين پنچره ها
    مي نويسم ازتو
    مي نويسم از مسيرساكت استغنا
    تاتو بي دغدغه موج به دريا برسي ...
    تو که در باور مهتابی عشق , رنگ دریا داری...
    فکر امروزت باش... !
    به کجا می نگری...؟ زندگی ثانیه است....
    وسعت ثانیه را می فهمی...؟
    هیچکس تنها نیست...
    ما "خدا" را داریم...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا