yunes_prg
پسندها
8

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • (●̮̮̃•̃) •••◄ " خـُـدایـــا " (!)

    ~~~ هــَـرگــز ~~~~

    کــسـی را بـــِ چیـــزی کــِ قــسـمتـش نـیستــــ
    .
    .
    .
    .
    عــادتــ ــ ــ ـــ نــــَـده . . . / .


    بــانـــــــو . . .

    ببـــین . .

    دستانم به خــون آغشته استـــــــ !

    امـشبــــــ تمــــام ِ واژه هــــایـم را

    سَــر بــریــدم !!

    آخــــر بـــا من راه نمی آمـدنـــــــد !

    تــو را ،

    تلـــــخ می نـــوشـتـنـــــــــد !!!



    من می ترسم

    من ، من از گفتن احساس خود به دیگری می ترسم

    یک بار احساس خود رو بیان کردم

    و غرق دریای عشق شدم

    یک بار ، فقط یک بار حس خود را

    نمایان ساختم و باختم !

    دیگر می ترسم

    دیگر از گفتن حرف هایم می ترسم

    می ترسم بگویم و کسی عاشقم شود !

    عاشقی عیب نیست ،

    اما من یکی رو داشتم و باختم !

    دیگر می ترسم

    دیگر نمی خواهم ببازم هستی ام را

    من با کسی سخنی نمیگویم

    تا در این میان کسی عاشق نشود

    و اینگونه هست که همیشه تنهایم

    همیــشه..!
    به دلتنگی هایمـــ دست نزن...

    می شكند بغضــمـــــ یك وقت !!

    آنگاه غرقـــــ می شوی در سیلابـــــ اشكهایی...

    كه بهانه ی روانــــــ شدنش هستی !! . . .


    ای من

    این من کیست ؟

    نمیشناسمش ….

    ای من

    این من که زجرم میدهد

    و شبها به خوابم میاید

    در زیر پوستم میخزد

    و بوی چندش میدهد

    کیست ؟

    براستی

    این من کیست؟


    مشــت خود باز مکـــن

    من که می دانم چه هســـت در میــان مشت تـــو ...!

    دوریــت را ، پــوچ یا گــل با ختـــــــــی !

    دست تو عمریست بر من رو شـــده !

    قهـــر ، قهـــر تا انتهـــای کوچه ی دلتنگـــیم

    تا ســـک ســـک آغـــــــوش تو !!

    خستــه ام ، بگذار چشـــم

    می روم گم مــــی شوم!

    من دگر رنج شمــردن را نمی گیرم به دوش

    صبــر من بالا بلنـــدی می کند

    نیســـتم ، آســـوده باش

    چشــم خود را باز کـــن

    رفتــه ام تا در خیال بودنـــت لـــی لــــی کنـــم ...!!


    نسیمی سرد به صورتم خورد

    احساس کردم لمسم کرده ایی

    از خواب پریدم...
    ............


    همیشـ ـه بـ ـرایِ رسیـ ـدن ب ِ بهتـ ـرین ها بایـ ـد اَز بـ ـد تریـ ـن ها گذشـ ـت !

    ایـ ـن روز ها اَشـ ـک هایـ ـم بیـ ـداد می کنـ ـند

    و تـ ـک تـ ـک ِ سـ ـلول هایـ ـم بی قـ ـرارنـ ـد !

    اَما مـ ـن فقـ ـط ب ِ ایـ ـن می اَندیشـ ـم ک ِ چقـ ـدر سخـ ـت اَسـ ـت

    باور ِ یـ ـک "زنـ ـدگی ِ دوباره "
    شاهکار جدید حضرت داریوش...

    چنین نخواهد ماند!

    http://www.teh-music24.in/4547/Dariush---This-Shall-Not-Remain/


    مثل آخــــــرین شعاع نور

    كه در گلوی پرنده غمگین غروب آواز می شود !

    منم كه در انتظار می میرم...
    گـــ ــ ــ ـــــآهـی فـــ ــ ــرآر مـی کـنـ م

    از فکــ ـــ ـــر کـ ــ ــردن بـه تــو...

    مثــل رد کــ ـــ ـــــردن آهـنگـ ــ ـــی کــه

    خـیلـــی دوستــ ــــ ـــــش دآرم...
    گوشـ ـی موبایلـ ـی کـ ـه تـ ـوی دسـ ـت فــ ـشرده نـ ـشه
    بـ ـه خاطـ ـر تــ ـــو بوسـ ـیده نـ ـشه
    شـ ــب کـ ـنار بالـ ـش گذاشـ ـته نـ ـشه
    چـ ـند بـ ـار نیمه هـ ـای شـ ـب بـ ـه خاطـ ـر پیـ ـام هـ ــای احنـ ـمالی ت نگـ ـــاه نـ ـشه
    گوشـ ـی مـ ـوبایل نـ ــیست کـ ـه.....
    صـ ـــرفا همـ ـون گوشـ ـت کـ ـوب معـ ـروفه کـ ـه بـ ـه خاطـ ـر نداشـ ـتن تــ ـــو بایـ ـد روزی صـ ـد بـ ـار کوبـ ـیدش بـ ـه دیـــــــ ـــــــــوار




    .....رَهایم کردی

    چـــرا کهـ برهنگـــی ات رانــَجوییدَم

    بــوسهـ هایـــت را نَدَریـــدم

    و

    طــَعمِ گـَـــسِ گــــُناه را نَچشیـــدَم

    رَهـــایَم کردی

    چون "عشق" ورزیدم







    داستان رفتنت را اینطور معنا می کنم :

    اندکی پس از آن جدایی نا گریز ،

    کمی بعد تر از آن همه هجوم دلتنگی

    و روزها پس از خو کردن به جاهای خالی

    ما به هم خیانت می کنیم

    من مغروق سرزمین آرزوهای پوچ می شوم

    و تو

    همخوابه ی مشغله های بی پایان چون کوه استوارت !



    فلاسفه خیلی حرفها زدن

    اما منطق هیچ کدامشان به پای منطق تو درباره ی عشق نرسید

    رفتی و گفتی همینه که هست...
    مرهم زخم های کهنه ام کنج لبان توست بوسه نمی خواهم سخنی بگو
    این روزها که می گذرد

    احساس می کنم خیلی نزدیکتری

    نمی دانم تو به زمین نزدیک تر شدی

    یا من اوج گرفته ام به سوی تو

    هرچه هست قرابت دلنشینی ست

    کاش تمام نشود...!


    پاییز چکه می کند....

    برف جوانه می زند...

    همه تقصیر توست...

    وقتی میایی فصلها هم دیوانه میشوند...

    چه رسد به من دست در زنجیر...

    که از پشت میله های این پنجره مدام خواب پرواز می بینم.......!


    دستانـــم را کـــه میگیری

    من دیـــگر از آن خـــود نیستم

    حـــرارتـــم بــــه اوج میرسد

    و نمیدانم کـــــه این از شرم است

    یــــــــــــــــــــــــــا

    تصـــور روزهـــایـــی کـــه بـــایـــد نبودت را لمس کنــــم . .
    عشق و شهوت زاده یک مادرند
    هردو عصیان پیشه و رسوا گرند
    دل سرای عشق و لب جای هوس
    بی هوس عشق است در بند قفس
    ای بسا شبها که لیلی در خفا
    خفته در آغوش مجنون بی صدا
    شایدا لبهای شیرین هم دوصد
    بر لب فرهاد عاشق بوسه زد
    عشق ورزی را هوسبازی مخوان
    هرچه میخواهی در آغوشش بمان
    عشق و شهوت را جدا کردن چرا؟
    عاشقی را بی صفا کردن چرا؟
    چون به جمع عاشقان گشتی قرین
    تن بده بر بوسه های آتشین
    یکی از اصحاب مشغول صرف غذا بود که شیخ از او پرسید آیا غذا میخوری؟
    صحابی گفت بله. شیخ پرسید آیا گرسنه ای؟ صحابی گفت بله. شیخ پرسید آیا پس
    از صرف غذا سیر خواهی شد؟ صحابی
    گفت بله.

    شیخ شمشیر برکشید و صحابی را به دو نیم کرد.

    سپس فرمود به خدا قسم از ما نیست کسی که سه فرصت پ نه پ را از دست دهد
    من نه‌ آنم همگان می‌بینند

    من همانم که خود می‌دانم

    من اگر خوبم اگر بد تو برو خود را باش

    که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت
    ایکه بر گوشه چشم زده ای خیمه ز موج
    مشو ایمن که وطن بر لب دریاست ترا/

    دل دیوانه چه جاییست که باشد جایت
    بر سرو چشم اگر جای کنی جاست ترا/

    جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم
    بجز از جان زمن آخر چه تمناست ترا/
    آی تــــــــو!
    آی تــــــــو که نام‌ت

    عجین شده با دل‌تنگی

    آی تــــــــو که نام‌ت
    هجوم اقوام وحشی،

    آی تــــــــو که نام‌ت
    آتش گندم‌زار،

    آی تــــــــو که نام‌ت
    دشنه‌ی تیز است.

    آی تو!
    من این‌جا

    بی جراحتِ نام‌ت
    می‌میرم. . .

    بیـــــــا! ...
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/357189-از-خدا-چه-جوری-تشکر-کنیم؟

    زندگی را دور بزن انگاه که بر تارک بلندترین قله رسیدی لبخند خود را نثار تمام سنگ ریزه هایی کن که پایت را خراشیدند

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/357940
    واااااای چه شعر قشنگی...محشر بود یونس جان...ممنونم...خیلی لذت بردم...عالی بود...

    آنگاه که غرور کسی را له می کنی
    آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی
    آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی
    آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
    آنگاه که حتی گوش ات را می بندی تا صدای خردشدن غرورش را نشنوی
    آنگاه که خدا را می بینی و بنده ی خدا را نادیده می گیری
    می خواهم بدانم
    دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟


    "سهراب سپهری"
    سلام یونس جان...مرسی از لطفت عزیز
    سال نو مبارک دوست خوبم
    امیدوارم سالی سرشار از خیر و برکت رو همراه باخانواده آغاز کنید و شادترین لحظات رو تجربه کنید.

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا