دوباره رویایم از خنده هایت پر شد
کابوس رفتنت از شبانه هایم رفت
و فعل بودنت را در لحظه لحظه هایم تکرار میکنم
دوباره دستانم در گرمای دستانت سوخت
نگاهم با لبانت عشق بازی کرد
عطر نفست بی نیازم کرد از شراب هفت ساله های که برایت گفته بودم
ای پاکتر از آفتاب
آغوش خسته ام را دریاب
بگذار این آمدن ماندن باشد
بگذار تا همچون ترانه های مشترکمان همیشگی باشیم