yunes_prg
پسندها
8

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تنهایی یعنی
    خـــــــدايــــــــــــــــــا
    در گلويم ابـــر كوچــكي ست
    كه خيــال بـارش نـــدارد..
    ميــــــشود مــرا بــغل كنـــي ..
    باید فضای دور و برم را عوض کنید

    من مرده ام شما نظرم را عوض کنید

    از بس که فکر می کنم زندگی بد است

    در زندگی بعد سرم را عوض کنید

    نابود میشوم دراین شعر تازه ام

    تا شعر های کهنه ترم را عوض کنید

    احساس می کنم خدا خالق بدیست

    اصلا خدای بی پدرم را عوض کنید

    هی زور میزنید خودم را عوض کنم

    یا سرنوشت بی ثمرم را عوض کنید..

    بی فایدست به جایی نمی رسید

    عمرا نمی شود نظرم را عوض کنید
    صدرا افخمي
    خدایا نمیخوام کسی رو نصیبم کنی که برام بمیره ، یکی رو معرفی کن که باهام بمونه ..
    خاطره بد مدرسه:
    روزی که گفتند: به " خاطر مرگ معلم دیکته "، معلم<< دیکته و دینی >>با هم یکی شدند, روزی که "دین دیکته " میکردند، چقدر" کتک "خوردیم
    چون که به جای [[عمل صالح]] نوشتیم؛ <<امل سالح>>
    گفتیم بجاش بنویسیم "کردار نیک"؟
    جواب کردار نیک ترکه بود،
    گفتیم: آقا به خدا اینم درسته...
    گفت: تو" خدا " میشناسی؟
    گفتیم: آقا ما شبا باهاش حرف میزنیم...دوسش داریم
    گفت: اونکه فارسی باهاش حرف میزنی "خدا " نیست
    دلم شکست...از اونروز ((خدای قشنگمو)) ازم گرفتن...
    اون شبا که آروم و قرار نداري ...
    اون شبا که مدام بالشتو جا به جا مي کني ...
    اون شبا که فکر مي کني چيزي گم کردي ...
    اون شبا ،
    اگه ...
    آرامشي ناگهاني سراغت اومد ...
    اون شبا ،
    اگه ...
    دستي نوازشت کرد ...
    غريبي نکن ،اون غريبه همون آشناي قديمه ...
    آروم بخواب .. ،
    بعد از خوابيدنت اون غريبه قول مي ده زود بره ... زود ....
    می دانم قهوه ای که تو می نوشی !!

    با من و پیشانی و سرنوشتم٬ هیچ نسبتی ندارد!

    و قسمت من از تو تنها ٬ حسرتست و فالهای حافظی که جواب نمی دهند!

    با اینهمه هر روز قانون نسبیت انیشتن را مرور می کنم..

    شایــــد !!!!
    خواهش میکنم ....
    بی حوصلگی هایم را ببخش ...
    بدخلقی هایم را فراموش کن ...
    بی اعتنایی هایم را جدی نگیر ...
    در عوض من هم تو را می بخشم که مسبب همه ی اینهایی ... !
    امشب به رسم عاشقی یادی ز یاران میکنم
    در غربتی تاریک و سرد ، از غم حکایت میکنم
    امشب وجودم خسته است ، از سردی دلهای سرد
    آیا تو هم در یاد من هستی در این شبهای درد؟
    ...
    امشب به رسم عاشقی یادی ز یاران میکنم
    در غربتی تاریک و سرد ، از غم حکایت میکنم
    امشب وجودم خسته است ، از سردی دلهای سرد
    آیا تو هم در یاد من هستی در این شبهای درد؟

    امشب به رسم عاشقی یادی ز یاران میکنم
    در غربتی تاریک و سرد ، از غم حکایت میکنم
    امشب وجودم خسته است ، از سردی دلهای سرد
    آیا تو هم در یاد من هستی در این شبهای درد؟

    امشب به رسم عاشقی یادی ز یاران میکنم
    در غربتی تاریک و سرد ، از غم حکایت میکنم
    امشب وجودم خسته است ، از سردی دلهای سرد
    آیا تو هم در یاد من هستی در این شبهای درد؟
    !هیچ کس نیست!!
    یک نفر نیست بپرسد از من
    که تو از پنجره عشق چه می خواهی ؟
    صبح تا نیمه شب منتظری
    همه جا می نگری
    ... ... گاه با ماه سخن می گویی
    گاه با رهگذران ، خبر گمشده ای می جویی !
    راستی گمشده ات کیست ؟ کجاست ؟
    صدفی در دریاست ؟
    نوری از روزنه فرداهاست ؟
    یا خداییست که از روز ازل پنهان است ؟
    در آخرین لحظه دیدار به
    چشمانت نگاه كردم و
    گفتم بدان آسمان قلبم
    با تو یا بی تو بهاریست
    همان لبخندی كه توان را
    از من می ربود بر لبانت
    زینت بست.
    و به آرامی از من فاصله
    گرفتی بی هیچ كلامی.
    من خاموش به تو نگاه می كردم
    و در دل با خود می گفتم :ای كاش این قامت
    نحیف لحظه ای فقط لحظه ای می اندیشید كه
    آسمان بهاری یعنی ابر
    باران رعد وبرق و طوفان
    ناگهانی
    و این جمله ،جمله ای
    بود بدتر از هر خواهش
    برای ماندن و تمنایی بود برای با او بودن.
    هوا که آفتابی و آرام است
    پس
    از چه روی
    سر به صخره می کوبد
    این دریا !؟
    ... نکند
    که تو تن به آب زده ای و
    او
    زشوق
    چنین به رقص در آمده !؟
    همه در فکر عید و ما در فکر یاریم
    محرم صد شرف دارد به این عیدی که ما داریم
    شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
    در آن یک شب خدایی من عجایب کارها کردم
    جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی
    ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم
    کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را
    سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم

    خدا را بنده خود کرده خود گشتم خدای او
    خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم

    میان آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین
    هر آن چیزی که از اول بود نابود و فنا کردم
    نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو را معدوم
    کشیدم پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم
    نماز وروزه را تعطیل كردم، كعبه را بستم
    حساب بندگی را از ریاكاری جدا كردم
    خداوندا اگر بشر گردی ز حال ما خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت
    خدایا...
    بابت آن روز
    که سرت داد کشیدم متاسفمـــــــــ...!!!
    من عصبانی بودم
    برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد و مــــــــــن پا فشاری می کردم...!
    سردم که می شود

    تمام ِ اجاق هایِ جهان

    برایم عشوه گری می کنند

    اما من

    تصمیم خودم را گرفته ام

    برایِ گرم شدن

    باید که تا آخر عمر

    دنبال دست هایِ تو باشم ......
    عطـــرهــای ِ خــوب

    شیشه‌‌ ی خــالـی‌شـان هــم

    بعــــدِ ســال‌هــا

    هنــــوز بـــوی ِ عطــر مـی‌دهـــند ..

    مثــــل ِ جـــای ِ خـــالـی ِ تـــــو !!


    "خریت"
    به ترتیب مخفف حروف اول این مراحله:
    "خیـانت دیدن"
    "رهـاش نکردن"
    "یـار و یاورش بودن"
    و در نهایت
    "تنهـا موندن" !
    بعضی آدمهــــــا یهـو میــان . . . !
    یهـو زندگیـتـــــو قشنگ میکنن . . . !
    یهـو میشن همــــــه ی دلخـوشیت . . . !
    یهـو میشن دلیـل خنــــــده هات . . . !
    یهـو میشن دلیل نفس کشیــــدنت . . . !
    بـعــــد همینجـوری یهـو میــــــرن . . . !
    یهـو گنـــــــــــد میـزنن بـه آرزوهــــات . . . !
    یهـو میشن دلیل همــــــــه ی غصــه هات و همـــــــه ی اشکات . . . !
    یهـو میشن سبب بالا نیـــومدن نفسـت . . .
    دلم گرفته از آدمهایی که میگن دوستت داریم
    اما معنیش رو نمیدونن .
    از آدمهایی که میخوان مال اونها باشی
    اما خودشون مال تو نیستن.
    از اونهایی که زیر بارون برات میمیرن
    اما وقتی آفتاب میشه همه چیز یادشون میره .
    کاش می شد که کسی می آمد

    این دل خسته ی ما را می برد

    چشم ما را می شست

    راز لبخند به لب می آموخت

    کاش می شد که غم و دلتنگی

    راه این خانه ی ما گم می کرد

    و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم

    و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید

    و کمی مهربان تر بودیم
    این فشار ها که به خونت می آیند ؛

    تمام رگ هایم از بهشـــــــت متنفر می شوند

    که زیر پایت را خــــــــــــــــــــالی می کنند...................... !!!!
    در تلاطم رقص پیچک ها
    ره به خرابات خواهی برد
    آنجا که درویش خیال
    به آیینه دل بسته
    بر اندوهش سایه افکن
    که سپیدی مویش
    بر لحظه های زندگی
    به پیمان شکنی نشسته
    به شرابی از عشق میهمانش کن
    که مستی درویش
    پیمانه اش را به خطا بشکسته
    هفت سین را چیده ام ...

    سیب : همانیکه از باغ آرزوها نچیــده بیرون شدم.

    سبزه :چشمان همیشـــه به دنبال تو ام.

    سمنو :چشمـــان ات ،که یادشان باران بهاری ام میکند.

    سکه :بخت روباه من، که هرگز به شیــر نَ نشست.

    سرکه:دل من که در سینه می جوشد.

    سیـــــر: از زندگانی ام.

    سماق :تا آخر عمر می مکـم........
    تـو داروخـــانـ‌ه ے سیــار من هــستے
    هـــرجــا کـ‌ه بـبـینمتـــ آرامــ مــیشومــ .


    چه کسی...

    برای عشقبازی ما..

    شعر اتــل متــــل خواند..

    که پایت را..

    به این راحتــــی از زندگیــم..

    وَرچیــــیدی . . .


    آتش دوزخ باشد

    شراب باشد

    تو کنار من باشــﮯ‌

    و شیطانــﮯ که گولمان بزند

    شب که شد از بام جهنم خودمان بهشت دیگران را مــﮯ‌‌بینیم!


    تو را نه عاشقانه و نه عاقلانه و نه حتی عاجزانه که تو را عادلانه در آغوش می کشم

    عدل مگر نه آن است که هر چیزی سر جای خودش باشد؟
    دست...

    فراموش نمیکند

    میدانی..

    حافظه نوازش ، از جنس حرارت است...!


  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا