VictoOry
پسندها
1,070

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/377138-تابلوی-نقاشی-بچه-های-باشگاه-مهندسان?p=5089076#post5089076
    دیاری دیگر

    میان لحظه و خاک، ساقه گرانبار هراسی نیست.
    همراه! ما به ابدیت گل ها پیوسته ایم.
    تابش چشمانت را به ریگ و ستاره بسپار:
    تراوش رمزی در شیار تماشا نیست.
    نه در این خاک رس نشانه ترس
    و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت.
    در صدای پرنده فرو شو.
    اظطراب بال و پری سیمای تو را سایه نمی کند.
    در پرواز عقاب
    تصویر ورطه نمی افتد.
    سیاهی خاری میان چشم و تماشا نمی گذرد.
    و فراتر:
    میان خوشه و خورشید
    نهیب داس از هم درید.
    میان لبخند و لب
    خنجر زمان درهم شکست.
    تصاوير جذاب و ديدني از نقاط مختلف ايران ( سري اول )
    مهندسی :)زنانی ک ایرانی بودند... ;)پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست... :gol::gol:

    مناظره ای بود
    میان مــن و بــاران
    آنگاه
    که دوری ات را تــابی نمانده بود.
    آسمان می درخشید و
    من، می گریستم.
    باران می رقصید و
    من، می دویدم.
    سَحَر می وزید و
    من، می رسیدم
    - تا نبودنت-
    آسمان خیس بود
    مثلِ مـن.
    من خیس بودم
    مثل چشمهایم.
    مناظره ای بود.
    واحه ای در لحظه

    به سراغ من اگر می آیید،
    پشت هیچستانم.
    پشت هیچستان جایی است.
    پشت هیچستان رگ های هوا، پر قاصدهایی است
    که خبر می آرند، از گل وا شده دورترین بوته خاک.
    روی شن ها هم، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
    به سر تپه معراج شقایق رفتند.
    پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
    تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
    زنگ باران به صدا می آید.
    آدم اینجا تنهاست
    و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاریست.
    به سراغ من اگر می آیید،
    نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
    چینی نازک تنهایی من
    سلام .

    دیدن این مطلب ، خالی از لطف نیست .

    «« وصیت نامه ی آلبرت انیشتین »»

    سپاس...:gol:

    من
    از تمامـــ آسمـــان

    یکــــ بــــاران را میخواهمـــــ ...

    و از تمــــام زمیــــن

    یکـــ خیابانـــــ را ...

    و از تمــ ــامــ تـــ ــو

    یک دستـــــ

    که قفــــل شده در دستـــ مـــــن ...
    یادش بخیر...!(سری سوم);)

    خوشا به حالت ای روستایی...

    شعر خاطره انگیز کلاس اول دبستان!



    خوشا به حالت ای روستایی

    چه شاد و خرم چه باصفایی

    در شهر ما نیست جز دود و ماشین

    دلم گرفته از آن و از این

    در شهر ما نیست جز داد و فریاد

    خوشا به حالت که هستی آزاد

    ای کاش من هم پرنده بودم

    با شادمانی پر می‌گشودم

    می‌رفتم از شهر به روستایی

    آنجا که دارد آب و هوایی

    امیدوارم که با خوندن این شعر به یاد...

    -به یاد طعم شیرین کودکی خود بیفتیم...
    -به یاد صفا و صمیمیتمون بیفتیم...
    -به یاد پاکی دل خودمون بیفتیم...
    -به یاد صداقتمون بیفتیم...
    -به یاد شیطنتای بچگیمون بیفتیم...!!!:d(!)
    -به یاد...؟
    میخواهم برگردم ب دوران کودکی....ان زمانها ک بدر تنها قهرمان بود...عشق تنها در اغوش مادر خلاصه میشد...بالاترین نقطه ی زمین شانه های بدر بود...تنها دردم زانو های زخمی ام بودند...تنها چیزی ک میشکست اسباب بازی هایم بود...و معنای خداحافظ تا فردا بود
    بالاخره طلسم شکسته شد ...بدو تبریک بگو بهنام کاربر فعال شده.......
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا