برگ ِ چناری باشد
ک ِ خش خش کند ، زیر پاهایم
خرمالوی کالی را بیاورم
بگذارم کنار ِ دست ُ دلت
خیره نگاهم کنی
می شود ساعت ب ِ ایستد به
حرمت ِ یک لحظه هوای نفست ؟
یک غروب پنجشنبه پاییزی ست با پنجره ای رو به درخت ها
و کلاغ ها و هوای ملس و مرموز مهر با یک فنجان چای تازه دم
و یک برش بزرگ از کیک خانگی مادرم با موسیقی دلبخواهی
و خیالی که از بابت تو سخت راحت است !