نه تو مي ماني ،نه اندوه و نه هيچ يك از مردم اين آبادي به حباب نگران لب يك رود قسم
وبه كوتاهي آن لحظه ي شادي كه گذشت غصه هم خواهد رفت آنچناني كه فقط خاطره اي خواهد ماند.. لحظه ها عريانند به تن لحظه ي خود جامه ي اندوه مپوشان هرگز
تو به آيينه نه،آيينه به توخيره شده است تو اگر خنده كني،او به تو خواهد خنديد و اگر بغض كني...
آه از آيـيـــــــــنه ي دنيا كه چه ها خواهد كرد.. گنجه ي ديروزت، پرشد از حسرت و اندوه و چه حيف...
بسته هاي فردا،همه اي كاش،اي كاش ظرف اين لحظه وليكن خاليست ساحت سينه براي چه كسي خواهد بود؟غم كه از راه رسيد،در اين سينه بر او باز مكن تا خدا يك رگ گردن باقيست