Sogol1681
پسندها
5,392

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • من از خورشيد خيلي سپاسگزارم! خورشيد شب نداشت ... ماه نداشت ... ستاره نداشت ...‌ خواب نداشت ... با وجود اين، هر روز صبح زود مرا از خواب بيدار مي كرد ...!

    دفتر خاطرات فرشته ها/ كامبيز درم بخش
    eeee خو خودمم پیگیر میشدم :cry: این تاپیکتونو add favorit کردم :redface:بازم میخوام مزاحم بشم..:victory:

    مرررسی:gol:
    eeee خو خودمم پیگیر میشدم:cry: این تاپیکتونو add favorit کردم:redface: میخوام بازم مزاحم شم...:victory:
    بازم مرررسی:gol:
    سلااام
    مررسی که بم خبر دادیم:gol::gol::w42:
    دست گلت درد نکنه عسیسم...:w27:
    سلام خوبی سوگل خانم حال شما خوبه چه خبر چه کار می کنی
    صد البته من هم خوشحالم سوگل جان.. خوب من سوگند 18 از تهران هستم.. زیاد باشگاه سر نمیزنم آخه امسال یعنی تابستون دیگه کنکور خواهم داشت :) رشتم تجربی اما کتابای روانشناسی زیاد میخونم و معتقدم تو جامعه امروزی روانشناسا نقش خیلی بزرگی ایفا میکنن.. وجودت با ارزشه.. همیشه و همه جا موفق باشی
    تو هم بیشتر از خودت برام بگو.. امیدوارم که بتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم
    زير نور مهتاب ، بودن را باور كن ، بوسيدن را به خاطر بسپار و آغوشت را در تن نقره اي ماه جاري كن ، و دستانت را نردباني كن براي رفتن به عرش مهرباني و چشمانت را منتظر بگذار براي زلال ترين ديدار زير نور مهتاب ، باور كن هر چيزي كه بودن را و ماندن را به تو هديه ميكند . و فراموش كن هرچيزي كه تاريكي را به تو مي سپارد


    به آنچه چشمانت می گویند

    باور نداشته باش !

    همه ی آنچه نشان می دهند، محدودیت است ...

    با ادراکت بنگر

    برای درک آنچه می دانی ...

    و آنگاه

    راه پرواز گشوده خواهد شد ...!


    می بایست از همه چیز خالی شد ...

    پاهایم، مرا تا ابد خواهند برد ...

    دست هایم، لمس خواهند کرد محیط را ...

    گوش هایم، صدای بلوغ موج ها را درک خواهند کرد ...

    چشم هایم، خیره خواهند ماند به روشنایِ دل انگیز ستایش ...

    و لبم، بوسه خواهد زد، بر دستان خدا ...


    لایه هایی از خاک و دیروزها ...

    سایه ها در مهِ حرف هایی که نتوانستم بر زبان بیاورم ، محو می شوند ...!

    همين ...


    خدایا! سپاس ...

    سپاس تو را !

    كه به هر انسانی

    سپری از تنهایی بخشیده ای تا هرگز فراموشت نكند ...

    حقیقتِ تنهایی؛ تویی !

    و فقط نام تو این تنهایی را راهنماست ...

    پس تنهایی ام را نیرو ببخش

    زیرا با نام تو این انزوا شفا می یابد

    با نام تو كه فراتر از هر آرامشی ست كه من در جهان می شناسم ...

    تنها با نام تو می توانم در برابر تندباد زمان ایستادگی را ...

    آری؛

    وقتی این تنهایی در تو و از توست

    می توانم گناهم را؛ به دست بخشندگی تو بسپارم ...

    پس عشق و نور را از من دریغ مکن ...

    آری؛

    نور آن نگاهی ست که تو به من روا می کنی ...

    پس بر من بتاب که

    بی عشق تو،

    بی نگاه تو،

    بی تو ...

    رو به غروب رهسپارم !

    آری؛

    مرا به طلوعی دیگر برسان ...

    سپاس ...

    helia


    پسرک
    در سرما
    در خیابان آدامس می فروشد !
    و تو بی اعتنا از کنارش می گذری ...
    او با چشمانش تو را دعا می کند
    و تو او را نفرین !
    و
    چه ساده می شود از کنار زندگی گذشت ...!
    سلم گلم...خواستم به خاطر پیام تبریکت شکر کنم...ممنون عزیزم.


    صدای تیک تیک زمان

    مرا با خود می برد

    و تـــــورا مـــــــی آورد ...

    همه حضـــــــور می شــــــــوی ...

    انگار ثانیـــــــــــــه ها به رقص آمـــــــده اند

    به آهنگ لـحظه هایی که می رونــد ...

    ثانیه ها همیشه می روند

    همیشه می گذرند

    بی درنگ، بی معطـــــــلی !

    انـــگار همیــــــــن دیروز بــــــــــــود

    اما سالـــــــــی گذشــــت ...

    انگار همـــــــــــــــین فرداســـــــت

    که می دانیم، نمی مانیم ...

    و می گذریم !

    به عبور ثانیه ها حساس شو ، لحظه ها بشارت اند ...!


    نرسيس


    ساعت را عقب می کشم ...

    بر می گردم به كودكي ام ...

    زمانی که از ترس دزد

    تاریکی را هم با خود به زیر پتو می کشیدم !

    ولی حالا می فهمم...این تاریکی است که مرا بغل کرده است ...

    الان هم فکر می کنم من زندگی را بغل کرده ام ...

    اما بعد ها خواهم فهمید...که زندگی مرا بغل کرده بود !

    فقط امیدوارم زندگی را هم مثل تاریکی با نور از من بگیرند ...!
    سلام .
    نظرسنجي سري 5 بهترين آواتار آغاز شد :

    بهترين آواتار را چه كسي دارد ؟ ( سري 5 )

    ممنون میشم شرکت کنی
    راستی عشقه همه پرسپولیسیا


    آخر می دانی: من هر وقت زیاد خوشحالم گریه ام می گیرد !

    و من هر وقت دخترک گل فروش را میان نقطه بازی ماشین ها می بینم گریه ام می گیرد ...

    مگر نه اینکه خدا بی نهایت است؟... من شاهدم خود خدا گفت که من تکه ای از اویم !

    شاید ابرها فقط یک خیال کودکانه اند... آبی بزرگ... آبی بزرگی که روزی دخترکی قصد داشت هر وقت بزرگ شد، پنبه ها را از بالای نردبانی که در دور دست های کوچک می گذاشت بچیند ...

    خدا هم آبی بزرگ تر تر است پس یک تکه از آن به اندازه ی بزرگی ابرهاست ...

    یعنی ابرها هم مثل ما آدم ها گریه می کنند ؟!...
    سلام دوس جون
    نظرسنجي سري 5 بهترين آواتار آغاز شد :

    بهترين آواتار را چه كسي دارد ؟ ( سري 5 )

    یه سر بزن;)
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا