Sogol1681
پسندها
5,392

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • به کدامین گناه من را به برزخ بی نشان ابدیت فرستادی!

    من را باکدامین انسان اشتباه گرفتی که به دنبال بهشتی گم شده فرستادی...

    به من نشانی دادی که بویی ازنشان نمی داد

    من را با بالهای فرشتگانت بفرست به آسمان...

    شاید ببینی بی گناهی من از گناهم کمتر است!

    این را من نمی گویم چشمانم فریاد بی صدایی می زند که گوش فلک را کر کرده است

    من را به خیالهای نارس درخت عمل کشاندی

    دیدی؟ آیا دیدی؟! چیزی جز مظلومیتم ندیدی!

    دیدی چیزی جز بازی یک کودک سر به هوا با خاکهای زمینی نبود...

    این بار من نمی گویم همان درخت بلند شاهد من است

    ولی... نمیدانم!

    شاید جنایتی حوا گونه مرتکب شده ام بی آنکه دستی درآن دخول باشد...

    من رابکشان به جنون بندگی شاید بندگی شاهدی باشد برای جنایتهای حوا گونه ام...!


    فهیمه عطارحسینی


    این سمت یا آن سو فرقی نمی کند!
    انسان به سایه ی درخت عادت می کند به آتش نه !
    اما...
    آن قدرها هم که گمان می کنی بد نیست...
    بد نیست گاهی هم جیب هایت پاره باشد!
    پله های آسمان خراش هارا فراموش کنی...
    بنشینی کنار خیابان
    و از پله های خودت پایین بروی!
    پله
    پله
    پله
    آن قدر که می بینی
    کسانی نشسته اند...
    بعضی ها گریه می کنند...
    بعضی ها آواز می خوانند و...
    ناگهان کسی را می بینی
    که می شناسیش
    شاید هم نمی شناسیش
    اما...
    این لبخند آمده بر لبانت را...
    تنها دو سطر دیگر بر ندار:
    در بهشت گاهی
    در جهنم همیشه
    به خدا می رسی...!

    " گروس عبدالملکیان"
    سلام. خوبین آبجی؟ ما رو فراموش کردین ها. گاهی اوقات یادی از فقیر فقرا هم بکنین
    سلام خوبی سوگل خانم چطور پیش رفت لیگ برتر را چطور میبینی تاحالا که ما جلو شما هستیم ناراحت نشی ولی باید قبول کنی کا سرتریم


    آن روز فراموش کردیم

    به چشم ها نیز نگاهی بیندازیم ...

    به نزدیک ترین پیاده رو

    چشم می دوختیم

    و از آسمان های دور

    سخن می بافتیم ...

    و نام های جهان را

    با هم تعویض می کردیم !

    در هزار و یک راه

    قدم می زدیم

    تا به آن قلب افتاده در راه

    سلام نکنیم ...

    امروز به افق های سخت خیابان

    نگاه می کنیم ...

    و آسمانی نیست

    و بال کبوتری

    درفاصله ی در و پنجره ...

    در این هزاره ی خداحافظی

    سقفی خاکستری سایه بسته است

    پشت به وصله های کاغذی

    روی شیشه های بی بخار و خشک

    که از آن حرف نمی زنیم ...

    انگار که ندیده ایم !

    انگار فراموش کرده ایم

    به چشمها نیز نگاهی بیندازیم ...!


    سید مهرداد ضیایی
    سلاااااااام
    حااال شما ؟ خوبین ؟

    ممنونم منم خوبم، فلن درگیر مبارزه با آنفولانزا بیدم :d بعدش کاملن خوب میشم

    شما چه خبر ؟

    مرسی بهم سر زدین

    من اینجا هم هستم خوب :D
    سلام سوگل عزیزم چطولی؟؟؟
    هی من بیام از تو خبر بگیرم قبول نیستااااااااا
    خوب و خوشی دیگه؟؟؟؟
    خداروشکر
    سلام سوگل جان
    خوبي گلم؟
    خيلي خوشحال شدم ديدمت عزيز دلم
    اينطوري راحت ترم
    ممنون
    منم خوبم
    به خوشي شما...
    دلتنگ شما هستيم سوگل جان
    كم سعادتيه ديگه دوست عزيز
    ميخواي بري مزاحمت نميشم ....
    خدافظي
    قربونت برم چه قدر باحالی
    ببین برو به افشینم بگو اون بیجوابت نمیزاره.....:biggrin:
    راستی به علی چی گفتی؟
    اینبار علی وافشین البته تو تاپیک کل کل
    علی اومده ولی افشین رو خودت راضی کن من هرچی بهش گفتم نشد
    یه جورایی قهر کرده
    سلام ابجي سوگل اره خاموشم
    بابا شما تحويل نميگيري يه سر به ما نميزني من كه هميشه باشگاه ورزشي هستم
    سلام عزیزم عذر می خواهم 1 مشکل بود که حذف دوستی شده فکر نکنید ...............
    سلام ابجی خوبم
    خوب دیگه چر نمیای توی تالار ورزشی ؟
    بیا محمل دوستیمون رو راه بندازیم باشه؟
    من دلم برات تنگ شده
    نبودی دوباره دعوا شد


    چقدر زود دلم براي خودم تنگ مي شود ...

    دلم مي گيرد و براي خودم با تمام وجودم مي گريم !

    خودم که به خود مي آيم خودي نمي بينم ...

    خودم را به خداي خود مي بخشم ...

    سبک مي شوم... سبک و سبک تر و به اوج خود مي رسم ...

    باز ...

    دلم براي خودم تنگ مي شود !

    کمي که با خود سخن مي گويم خودم را در بي خودي هاي عالم مي بينم ...

    و خود را در ميان در يايي از خود ها مي يابم ...

    و حال با خود مي گويم ...

    بد نيست کمي با خود خلوت کنيم و بنگريم که دنيا بي خود است !

    و جهاني ديگر در پيش است ...!
    ...چشمانم را به ناگاه باز کردم و رویایم به پایان رسید !

    من اینجا بودم در زمین ...

    باز آزاد بودم ...

    باز به سان ابر سفید خوشبختی بودم که اینک آرزویی کوچک در سینه داشت ...

    و قلبی که مالامال از زیباییها بود ...

    و تصوری که از پاکی آسمانها در سینه داشت ...

    و چشمانی که از تیرگی آنچه می دید می ترسید !

    من به سان ابر سفید خوشبختی بودم اما ...

    اندوه سیاهی زمین

    اندوه تیرگی آسمان

    و اندوه قلبهای غمگین

    بر دلم فشرده می شد ...

    چشمانم را باز و بسته کردم حقیقت داشت !

    من اینجا بودم ...

    در زمین ...!
    چشمانم را بسته بودم و دستانم را در امتداد افق باز کرده بودم ...

    من خود را و هر آنچه تعلق را در باد رها کرده بودم ...

    آزاد بودم ...

    اینجا زمین نبود !

    اینجا از دروغ زمین فرسنگها فاصله داشت ...

    اینجا بی کران بی کرانها بود ...

    اینجا حقیقت موج می زد ...

    اینجا دلها به سوی او پرواز می کرد ...

    اینجا آسمان بود !

    و من چشمانم را بر هر آنچه پریشانم می کرد بسته بودم ...

    من شیشه محبت آسمانها را شکسته بودم ...

    من در دریای محبت آسمانها بر زورقی نشسته بودم ...

    با هر نفسم پاکی روانه قلبم می شد و قلبم سرشار از زیبایی ها بود ...

    آخر اندوه قلبم جارو شده بود !

    من آزاد بودم ...

    من تعلق ها را جا گذاشته بودم و بر این فراموشی لبخند می زدم ...

    اینجا دیگر زمین نبود ...

    اینجا صدای خدا بیشتر به گوش می رسید ...

    اینجا آخر به خدا نزدیکتر بود ...

    و من به سان ابر سفیدی بودم که به آرزویش رسیده بود ...

    اما حیف ...
    بله گلم رسید
    باشه من اطلاع دادم به مدیر تالار گفتگوی آزاد. بازم ممنون
    سلام سوگل جونم خوبی؟. :gol:
    دلت میخواد بیشتر خودتو بشناسی؟
    پس به این تاپیک منم سری بزن. خوشحالم میکنی
    تست شخصیت ! خودتان را محک بزنید;)
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا