sarang saman
پسندها
103

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
    بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست

    غمدیده ترین عابر این خاک منم من
    جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست

    در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
    مانند کویری که در آن قافله ای نیست

    می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
    در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست
    امشب از اون شبهاست که من، دوباره دیوونه بشم
    تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم
    امشب از اون شبهاست که من، دلم می خواد داد بزنم
    تو شهر این غریبه ها دردم رو فریاد بزنم
    در عجبم از كسی كه كوه را می شكافد تا به معدن جواهر برسد، ولی خویش را نمی كاود تا به درون خود راه یابد. (خواجه عبدالله انصاری)
    به هـمـان سـادگـي
    كـه كـلاغ ِ سـالـخـورده
    بـا نـخـستـين سـوت ِ قـطـار
    سقـف واگـن مـتـروك را
    تـرك مي گـويــد
    دل ،
    ديـگــــر
    در جـاي خـود نيـسـت
    بـه همـيـن ســادگـي !
    نمی دانم چرا هر جا اسمی از سکوت می آید ، ردپایی از تنهایی است . . .
    و هر جا که رد پایی از تنهایی است ، غم نمایان می شود . . .
    وقتی رنگ غم نمایان شد اثراتی از اشک پیدا می شود . . .
    من ارتباط نا مشروع این ها را با هم نمی فهمم . . .
    تنهایی بد است ،

    اما بد تر از آن اینست که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی ،
    آدم هایی که بود و نبودشان به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد . . .
    خدا کند تبسم لبی به آه نشکند / بلور بغض سینه ای به شامگاه نشکند
    کبوتری که پر زند به شوق آشیانه ای / خدا کند که بال او میان راه نشکند
    چهار دیوار و یک سقف
    و اتاق من

    ستاره های کاغذی
    آویخته بر نخ های امید

    سبدی پر از سیب
    روی طاقچه ی مهربانی

    هوا پر از اکسیژن محبت
    قاب عکس قفسی خالی
    بی پرنده

    پنجره ای نیمه باز
    آن سویش یک شهر شلوغ
    و در همین نزدیکی
    باعچه ای پر از یکرنگی
    سکوت و یک هدیه ی قدیمی
    آرامش
    درد ، مــــرا انتـــــخاب کرد...!!!


    من ، تـــــو را...!!! تـــــو ، رفتن را...!!!!


    آســـوده بــــــــــــــــــرو ! دلــــــواپــــس نبـــــاش...!!!


    مــــــن و درد و یـــــادت، تا ابــــد با هـــم هـــستـیـم..... .
    من دیگه برم ببینم می تونم چی حفظ کنم یا نه شب خوش موفق باشی
    درختان به من آموختند:

    که پایبندی هرکس

    به اندازه ی ریشه های اوست....

    به هر درختی نمی توان تکیه کرد !!
    پنجره را باز کن
    و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر
    خوشبختانه
    باران ارث پدر هیچکس نیست
    باور کن این دو ترم نمی گیرم قرار استادش عوض شه با او بگیرم
    کاش همه یه " تو " داشته باشیم !

    " تو " نه شما .... که مطمئنم زندگی همه مون پر از شما های زیادی هست.
    آن قدر گریه کرد
    تا در میان اشک های خود گم شد
    ابر را می گویم...
    سه حرف اول باران را.
    راستی ثانیه ها نامردند؛

    گفته بودند که بر می گردند؛

    برنگشتند و پس از رفتنشان؛

    بی جهت عقربه ها می گردند ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا