salvador
پسندها
3,260

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام بیژن جان

    نه خوب خوبم نه بد بد فقط موندم با تغییراتی که تو زندگیم به وجود اومده چه طوری کنار بیام

    خودت چطوری مردتنهای شب!!!!!!!!!!!!
    هیچ وقت نمی توانی چیزی را که قرار است از دست بدهی نگه داری فهمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    تو فقط قادر هستی چیزی را که داری قبل از آنکه از دستت برود عاشقانه دوست داشته باشی
    برای کفشی که همیشه پایت را می زند
    فرقی نمیکند تو راهت رو درست رفته باشی یا اشتباه
    هر مسیری را با او هم قدم شوی شوی
    باز هم دست آخر به تاول های پایت می رسی
    آدم ها به کفش ها بی شباهت نیستند
    کفشی که همیشه پایت را می زند
    آدمی که همیشه آزارت می دهد
    هیچ وقت نخواهد فهمید تو چه دردی را تحمل کردی تا با او همقدم شوی
    یکی از همین روزهاست که
    از تکرارِ خویشتن در ابعادِ زندگی، سیر می شوی..
    دست از سرِ مترسکِ درونت بر می داری..،
    از افکار محال توبه می کنی و
    از هرزگی ِ خاطرات برائت می جویی ..
    سر ِ نخ ِ گذشته را به امان ِ باد رها و
    حواست را پرت می کنی به
    جــایــی دورتر از خیالات ِ خـــام..
    یکی از همین روزهاست که
    خودت را بالا میآوری روی هر آنچه که بوی عشق می دهد..
    یک روز صبح ناگهان
    در نگاه ِ غـــــریبِ آینه،
    ســـــراغ ِ آشنایی را خواهی گرفت که سال ها پیش
    در فریم ِ خنده هایش، پُرتره ای به یادگار گرفته ای..
    حمیدرضا_هندی
    سلام بیژن. خوبم خوبی؟:huh:
    نه. سواد من تا این حد نمیکشه :)

    مرسی واسه عکس های خوشگلت
    دیزی : تو که میدونی نمیتونیم باهم باشیم، چرا نمیری؟!
    گتسبی : میترسم....
    دیزی : از چی میترسی ؟!
    گتسبی: از جداییت، جدا شدن ازت مثل پریدن از یه ساختمون 8 طبقه است، شاید زمین بخورم و نمیرم، اما هنوز به زمین نرسیده، از ترس مردن میمیرم ...

    The Great Gatsby _ 2013
    يكيو دوست داشتم.
    اونقدر بهش فكر كردم
    كه تصورى كه ازش داشتم
    از خود واقعيش سبقت گرفت
    بعدها...
    ديگه خودشو دوست نداشتم.
    تصور ذهنى خودمو دوست داشتم!



    +جالب نیست؟!
    صبر را ازما گرفته اند
    آنقدر که در هیاهوی ِهر رخداد بی دریغ میتازیم
    دیگر نه تاب ِانتظار داریم نه صبوری ِرسیدن
    و این ست که از دست میدهیم هرچه را که با صبر بدست می آید
    ولوله ی شتاب افتاده ست به جانمان
    گویی از قافله بدجور عقب میمانیم
    ودر این گیرو دار
    حتی پا میگذاریم و رد میشویم از خیلی چیزها ،آدمها..
    کمی آرام تر ...
    گاهی جز صبر و استواری
    میوه نمیرسد ... و باغ به گل نمی نشیند
    وجوانه نمیروید..
    آری دوست من
    گاهی کمی آرام تر ...


    نیلوفرثانی
    تو می رفتی
    تا آبی ترین رویای ت
    من اما
    ثابت روی همان صندلی نشسته م
    با کمی تفاوت
    که دیگر کتاب نمی خوانم
    چای ندارم
    سیگار دود نمی کنم
    نفس
    نمی کشم
    نيما_معماريان
    سلام داداش احساس کردم زیاد سرحال نیستی انشالا که اینطوری نباشه
    کاش میشد زندگی
    تکرار داشت . . .
    لااقل تکرار را یکبار داشت . . .
    ساعتم برعکس
    میچرخید و من . . .
    برتنم میشد گشاد این
    پیرهن . . .
    آن دبستان ، کودکی ، سرمشق
    آب . . .
    پای مادر هم برایم جای
    خواب . . .
    خود برون میکردم
    از دلواپسی . . .
    دل نمیدادم به دست
    هر کسی . . .
    عمر هستی ، خوب و بد
    بسیار نیست . . .
    حیف هرگزقابل تکرار نیست
    روز مهندس رو تبریک میگم به تمام کسانی که مهندسی را درک کردند،
    به تمام کسانی
    که پلی ساختند از انتهای بن بست کوچه ی رفاه تا بیکران، به تمام کسانی که خود
    را شبانه روز وقف کردند تا همگان شبانه روزی روشن داشته باشند، به تمام کسانی
    که لذتش را فهمیدند نه آنان که تنها به نامش خوانده شدند...
    روز مهندس مبارک:gol::gol:
    اقیانوس آرام روی دوشم بود
    و نهنگ ها در کوله ام
    خودکشی دسته جمعی می کردند
    دوشنبه ها جغرافیا داشتیم
    از دوشنبه ها نمی ترسیدم
    حتی گاهی در راه مدرسه
    جنگل های انبوه را
    از روی شانه ام برمی داشتم
    تا سرزمین جدیدی فتح کنم
    پنجشنبه ها اما
    تاریخ ترسناکی داشت
    تمام راه نگران جنگ های داخلی بودم
    و تا رسیدن به کلاس
    سرباز های جنگ جهانی اول
    یکی یکی تلف می شدند
    ریحانه_الیاسی
    کنکور دکترا که 14 اسفنده ولی من هیچی نخوندم...
    الان هم درگیر نوشتن مقاله ام...:smile:
    نمیرسم اصلا بخونم....:(
    ان شاالله کنکور بعدی...:)
    تکلیفم را
    روشن کن!
    نه مثل آتشی
    در قلب درختی جوان
    مثل آتشی که
    سرخپوستی
    برای علامت به معشوقه اش
    برپا کرده.

    محسن حسینخانی
    لعنت به این شهر

    همیشه دیر می‌رسیم

    دل باکره ای در این شهر نمانده است

    به تلخی

    در قاب هر کس عکسی است از ناکامیهایش

    کاش تجاوزی نبود

    تا عاشق و معشوق

    باکره همدیگر را در آغوش می کشیدند

    #بهزاد_حیدری
    خودت می دانی
    من اهل پارک و کافه و سینما نیستم
    قرارمان همان کوچه قدیمی
    تو نذری بیاور
    من در را باز می کنم
    تو لبخند بزن
    من
    م م ن
    م م ...
    بشقاب شکست!

    محسن حسینخانی
    کسی چ میداند
    كه هر شب
    چند نفر
    در بسترهاي جدا
    يكديگر را در آغوش گرفته...
    و به خواب رفته اند...
    ازدمير_اصاف
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا