@ RESPINA @
پسندها
3,884

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نامه ای به ادمین
    اینجا
    به بقیه دوستان هم اطلاع دهید
    رسپینای عزیز.
    امید ورام این بابت نوشته های دیشبم نباشه که واقعا باید بر خودمنهیب بزنم که چرا باید چنین میگفتم.
    نوشته زیبایی بود ممنون
    ممنون حمیدجان از متن زیبایی که نوشتی......
    چگونه از پرواز برايت بگويم وقتي كه آسمان
    مشتاق پر گشودنم نيست
    چگونه برايت شعر بسرايم
    وقتي كلمات ذهنم را به يغما برده اند
    چگونه از عشق برايت بگويم وقتي
    وقتي كه عاشقي را به جز در قصه ها نميتوان ديد
    چگونه بگويم از دوستي وقتي لحظه ها پر از دروغ و رياست
    واژه ها برايم غريب است نميدانم چه بگويم
    نميدانم....


    وقتی حسرت ها حتی جای دل تنگی ها را هم می گیرد ...

    وقتی روزگار سرد است ...

    وقتی روز به آفتاب التماس می کند ...

    وقتی شب به مهتاب وعده ای جز تاریکی نمی دهد، نمی تواند که بدهد !

    وقتی همه چیز به هم ریخته است !

    وقتی روزگار هیچ وقت آن طور که می خواهی پیش نمی رود ...

    وقتی آواز گنجشک ها هم این جا شنیده نمی شود ...

    وقتی ما در آنیم (لحظه) ولی برگ های طلایی پاییز به سرعت ثانیه های عمرمان یکی یکی از خاطرات درخت پاک می شوند ...

    .

    .

    .

    آن قدر برای رسیدن می رویم که در آخر می بینیم او در همین نزدیکی هاست ......
    هاااااااا!!آفرین!!خب آره راحت شدم!!آورین آورین!!دستت درد نکنه!!یکی دیگه از سوالات زندگیم پاسخ داده شد
    نه آخه من فضولم هی میخوام بدونم چی نوشته..چی میکشه..داره قبل میکشه البت.....ولی خب اون بالا چی نوشته خب!!من باید همه چیز رو در مورد این دختر بدونم دهه!!! :w39: مگه الکیه؟!
    میگم به حمید اینایی که به من گفتی رو نگو خب؟
    عکس صفحه ت دیگه..همین دختره که داره یه چی مینویسه!! :دی
    این حمید انقدر تنبل که صبر کرد من سوال بپرسم بعد بگه برا منم بفرست!!تنبل!!
    سلام حمید گل عزیز دل
    مرسی حمید جان
    جواب سوال آرامشو برا منم بفرست : دی
    چه غم انگیز بود حمیدجان!!!
    میگم حمید این عکس صفحه ت چیه؟


    امشب آرزوهاتو روی بال فرشته ها بنویس و تا رسیدن به آسمون دعا کن صدای اجابتش که به قلبت رسید منو فراموش نکن
    التماس دعا:gol:


    طعمش تلخ بود ... تلخی اش را دوست نداشتیم !

    بی طاقت شدیم و نا آرام . دهانمان بوی شکایت گرفت و گلایه. نام آنچه از دستش دادیم ... چه بود ؟!

    دیگر عزم آهنی و طاقت فولادی نداریم ؛ دیگر پای ماندن و رفتن نداریم . انگار ما را از شیشه و مه ساخته اند . دیگر برای شکستن مان طوفان لازم نیست ؛ ما با هر نسیمی هزار تکه می شویم ، ترک می خوریم ، می افتیم ، می شکنیم ، می ریزیم . و همین را می خواستند ...

    از اینجا تا تو هزار راه حوصله است ، ما اما چقدر بی حوصله ایم . ما پیش از آنکه راه بیفتیم ، خسته ایم . از نا هموار می ترسیم . از پست و بلند می هراسیم ؛ از هرچه نا موافق می گریزیم !

    شانه هایمان درد می کند ، اندوه های کوچکمان را نمی توانیم بر دوش کشیم . ما زیر هر غصه ای آوار می شویم و در سینه ی ما دیگر جا برای هیچ غمی نیست !

    .

    .

    .

    " ما اهل ماندن نیستیم خوب من ؛ این را زخمهایمان شهادت می دهند ..."
    الان درستش میکنم...تایید نشده کرده بودم که کس دیگه ای نبینه :دی
    یکی از عظیم ترین اسرار عشق و محبت این است که بیاموزید:
    چگونه آرمان ها و اندیشه های نا هماهنگ را از ذهن خود بزدائید و همواره آرزوهایی کنید که صادقانه می خواهید، نه آنچه را که فکر می کنید شاید بتوانید بدست آورید.
    کاترین پاندر:gol:


    با من سخن بگو ...

    من صدای تو را می شنوم ...

    صدای گریه های تو را می شنوم ...

    صدای تو از میان تاریکی ها می گذرد ...

    ابرها را در می نوردد ...

    با نور ستارگان در می آمیزد ...

    و با انوار خورشید به من می رسد ...

    .

    .

    .

    نامه ای از خدا به تو !
    حمید جان با اجازت من برم
    خوشحال شدم
    سلام برسون
    بعدشم چند روز مهمونتونم
    خونه خودتون مهمون نمی خواین؟
    من طرفدار هر دوتاتونم
    دوست دارم خوش بخت شین
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا