نذر کرده ام یک روزی که خوشحال تر بودم بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .  یک روزی که خوشحال تر بودم می آیم و می نویسم که " این نیز بگذرد "  مثل همیشه که همه چیز گذشته است و آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است.  یک روزی که خوشحال تر بودم یک نقاشی از پاییز میگذارم ، که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست  زندگی پاییز هم می شود ، رنگارنگ ، از همه رنگ ، بخر و ببر!  یک روزی که خوشحال تر بودم نذرم را ادا می کنم  تا روزهایی مثل حالا که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است بخوانمشان و یادم بیاید که  هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد و هیچ آسیاب آرامی بی طوفان.   "مهدی اخوان ثالث"