آبرویم در مشتهایش بود
خودم را وا دادم یک لحظه حس کردم همه چیز تمام شده است
گـُر گرفتم و گفتم خدایا این بار هم رحم کن این بار هم حفظش کن
اینجا فقط تو میتوانی حفظش کنی با تمام وجود صدایش زدم
خودم را آماده ی هر حرفی کرده بودم
در آخرین لحظه خودم را باختم
و در سقوط آزاد از چشمها
خدا مشتهایش را باز نکرد