nazanin jamshidi
پسندها
3,216

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بخواب عزیز دلم، بخواب آقای من!

    من از پیچک اندام ظریفم برای تو بستری از آرامش ... از امنیت می آفرینم...

    و تورا با نوازش های بی دریغ زنانه ام، به پیشواز رویاهای شبانه می فرستم!

    بخواب ای عشق، ای تلالو اعجاز آفرینش...

    تا من از نفس های معطر تو جانی تازه بگیرم و به هستی ام اعتبار ببخشم...

    من تنها در کنار تو آرامم .... من تنها در کنار تو خوشبختم!

    همین که با هرم بوسه های آتشین ام، زیباترین و مقدس ترین لالایی دنیا را بسرایم...

    همین که تو را در گهواره ی بی آلایش آغوش ام بپوشانم ...

    همین که هر شب قصه ی دلدادگی را از کتیبه ی احساسم بخوانم

    تا تو به مظهر فرشته ی خواب نائل آیی...

    کافی ست تا من به بیرنگی روزهای تنهایی ام، رنگی از عشق بپاشم و عاشق بمانم...

    نازنین فاطمه جمشیدی

    رویای شب فرا رسیده است...

    بستری از آرامش... از امنیت... مرا در بر می گیرد...

    به منتهای آرزوی خود رسیده ام...

    مستانه نگاه تورا می کاوم...

    غزل سرایی چشمان تورا می خواهم...

    در این سکوت راز آلود

    زبان نگاه، گویای همه چیز است...

    نگار من، اشتیاق نگاهم را بخوان... ترنم احساسم را بدان...

    این منم که تورا می خوانم... این منم که آغوش تو را می خواهم...

    وتو همه هستی من... مرا به کام وصال سپار

    که محتاج تسکینم...


    نازنین فاطمه جمشیدی


    همسرم!

    در میان دریایی از نور می آرامم...

    نگاه منتظرم را به شمع هایی که از نور خورشید منور شده اند، می بخشم...

    تورا در مقدس ترین جای خاطراتم به یاد می آورم...

    روزهای زیبای هستی ام را تداعی می کنم...

    اقیانوسی از کلمات را به خدمت می گیرم...

    فرشتگان را از گذرگاه نور فرا می خوانم...

    سیب سرخ حوا را به یادگار می گیرم...

    با چشمانم غزل سرایی کرده و در وصف تو زیباترین و دلنشین ترین ترانه ها را به دنیا می آورم...

    روزهای فراق اجباریمان را به وصالی همیشگی پیوند زده و مجنون ترین لیلی خطاب می شوم...

    در این پایکوبی نور و احساس، نگاهم آینه ای ست از دلم و سکوتم مهری ست بر گلایه های بغض آلود زمانه....

    در این لحظات طلایی، تک تک ثانیه های عمرم چشمان زیبای تو را مجسم کرده

    و از ماورای آسمان بینمان، عطر نفسهایت را به یادگار می گیرد...

    پس شمع ظریف وجودم که در تب و تاب غم فراق می سوزد، با ترنم نام زیبای تو حدیث دلدادگی را جاودان خوانده

    و به انتظار مامن گاه آغوش تو می ماند...

    نازنین فاطمه جمشیدی


    همسرم، نفسم،آقای من،برایم بخند!

    من با طنین دلنواز لبخند تو جانی تازه می گیرم...

    نت های زندگی ام را تنظیم می کنم

    و پیانوی سرکش روحم را به آرامی می نوازم....

    تنها پرنیان لبخند توست که دست مرا در دست خوشبختی می گذارد...

    به فراسوی آرامش می رساند

    و ستاره های عاطفه را به یادگار می گیرد...

    عزیز دلم بخند...

    تا غم از غصه دق کند؛ بی کسی هایم عزم رفتن کند...

    تا هوس زنده به گور شود...

    تا دنیا موید یک عشق پاک باشد و باران مهر ببارد...

    بخند تا روزگار به رویم لبخند زند؛ تا سرنوشت به کامم شیرین شود...

    تا دلواپسی هایم را برباد دهم؛ تا آلام درون را فراموش کنم

    و سبک بال و بی آلایش...

    بر روی سنگ فرشی از خواهش...

    در کلبه ای از جنس نوازش...

    در میعادگاه همیشگی قلبم (آغوش تو) رقصان شوم!


    نازنین فاطمه جمشیدی



    [IMG]
    عزیز دلم، آقای من!

    بوسه ای را که برقصر حریر تنم می نشانی، مترادف آرامش است...

    و مرا از آغوش زمخت دلتنگی هایم می رباید...

    اشکهایم را به لبخندی ملیح می سپارد...

    و چشمانم را به بستر پلک هایم می کشاند...

    در آغوش تو چقدر آرامم ؛ چقدر رها و از بند هر غصه ای آزاد...

    در امن ترین جای هستی ایستاده ام ...

    تنهایی را به خاطر نمی آورم...

    و با لمس انگشتان مردانه ات بر مخمل موهایم،خوشبختی را از دنیا به عاریت می گیرم ...

    و امنیت را به چشم می بینم...


    نازنین فاطمه جمشیدی





    همنفسم...

    وقتی تو را می بوسم...

    گلبرگ های عشق با باد همنوا شده

    سایه گاه امن مهر را می سازد...

    و خورشید را از فرط شادی، به گریه می اندازد....

    بوسیدن تو همانقدر مطهر و مقدس است که باران...

    این معشوقه ی دیرین آسمان بی انتها...

    نازنین فاطمه جمشیدی


    [IMG]
    [IMG]

    [IMG]
    نگارم، نفسم،عشقم؛ شاهزاده ی باران من...

    امشب برایت تحفه ای ندارم...امشب نامه ای ننوشته ام...

    امشب دریا را قسم نگرفته ام...امشب ساحل را لایق ندانسته ام...

    امشب خورشید را محرم اسرارم نیافته ام...امشب ماه را تمثیل مناسبی نخواسته ام...

    امشب ستاره ای را روشن تر از چشمان تو ندیده ام...

    امشب باران را راوی عشق باشکوه مان نخوانده ام...

    امشب حتی از رنگین کمان هم،رنگی نیاورده ام...

    و شمع احساسم را به طواف پروانگی هایم سوق نداده ام...

    امشب فقط من هستم و قلبم....

    احساس پاک و بی آلایش ام. در مقابل حضور دلنواز تو...

    معاوظه ی شور انگیزی ست...

    دل من، تنها دارایی ام؛ در ازای آغوش مقدس تو، منحصرترین سایه گاه امن این دنیا...

    دیگر کائنات به چه کارم می آید

    وقتی تو برترین اعجاز خدواندی...

    مستانه پیش می آیم...سر بر سینه ات می سایم ...سلیس و روان می گویم ...

    دوستت دارم آرام جانم!

    نازنین فاطمه جمشیدی


    .
    میخواهم چیزی بنویسم

    نمی دانم چه...فقط می دانم که می خواهم چیزی بنویسم

    دستانم از من قلم می خواهند

    قلم را بر می دارم

    دو کلمه می نویسم ..وبعد..همین

    دیگر نمی توانم چیزی بنویسم

    تمام حرفم همین دو کلمه بود

    دو کلمه ای که نتوانستم به تو بگویم

    دو کلمه ای که نه در ذهنم و نه در زبانم ...

    که د ر دلم حک شده اند

    اگر قرار بود تمام چیز هایی که در ذهنم بود برایت بگویم

    صد ها کتاب می شد

    ولی اگر قرار است چیز هایی که در دلم است بگویم

    دو کلمه بیش نیست

    دوستت دارم...

    همسفرم!

    دلم هوای آغوش پاک و مقدس ات را کرده

    و دستان نوازشگرت که لابه لای موهای پریشانم بلغزد...

    هزاران کبوتر مهر را از قفس دلتنگی آزاد کند..

    اشک هایم را ببوسد...

    مرا در میان خود پنهان کند...

    تا دست هیچ غصه ای به من نرسد....

    من از غم ها،از پریشانی ها،از دلواپسی ها گریزانم....

    جز تو، جز رزهای ارغوانی عشق تو، حربه ای ندارم....

    مرا دریاب که دلتنگم؛ مدارا کن که بی تابم...

    نازنین فاطمه جمشیدی

    عید قربان آمده ای دوستان شادی کنید
    یادی از پیغمبر توحید و آزادی کنید

    او که در راه خدا از مال و فرزندش گذشت
    با تبر بت های جهل و خودپرستی را شکست

    بنده ی پاک خدا و پیرو الله شد
    نامش ابراهیم بود اما خلیل الله شد

    نازنین جونم غمگین نوشتی. نبینم غمت رو
    دنیا رو خو ساختن چون هم تو توشی هم من هم هزار تا آدم خوب مثه تو:w40::w40:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا