nazanin jamshidi
پسندها
3,216

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چقد به شوهرتون غبطه میخورم به این وقت عزیز خانم جمشیدی...
    چقد احساساتون بهش زیباس...


    همدم تک تک لحظه های من!

    موهایم را با انگشتانت آذین ببند...

    در آینه ی چشمانم خیره شو... و جایگاه ات را ببین...

    تو در قلب تپنده ی زندگی من جای داری...

    من بی تپش های تو حتی یک لحظه هم زنده نیستم...

    تو روح مرا تسخیر کرده ای ... جسم مرا به صلیب آرزوهای مردانه ات

    کشانده ای و پیچک لطیف احساسم را محصور محبت بی وصفت

    کرده ای...

    مگر می توانم خاطرم را از یاد تو نهی کنم...

    مگر می توانم یه لحظه هم بی تو زندگی کنم...

    حتی تصور یه ثانیه بی تو ماندن، هستی ام را با شرار شعله ای

    بی انتها به آتش می کشد...

    دوستت دارم

    نازنین فاطمه جمشیدی

    [IMG]
    ﻫﻤﺴﻔﺮﻡ!

    ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﻧﺒﺎﺷﯽ،ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﺑﺎﺷﻢ...

    ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﮕﺸﺎﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﺷﻮﻡ...

    ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﻏﺮﯾﺒﻢ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﻢ!

    ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺩﻟﻨﺸﯿﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﺮﻫﻮﺗﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ...

    ﺑﺎ ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﻘﺪﺱ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻧﺎﺑﺨﺸﻮﺩﻧﯽ...

    ﻟﻄﻔﺎ!

    ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ ﺍﯼ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ، ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﮔﺎﻩ ﺍﻣﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﻣﺤﺘﺎﺟﻢ...


    ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ


    در زیر آلاچیقی از عشق و باران...

    حلقه ی وصال را هدیه می گیرم...

    و با لمس انگشتان مردانه ی تو،خوشبختی را در زندگی ام می آرایم

    چه سهل و آسان فرمانروا شدم و قلمرو احساس خود رایافتم...

    دیگر عاشقانه هایم را با جوهر وجود تو می سرایم

    و کتیبه ای از دل را به دنیا می آورم

    شاهدان عقدمان آسمان پاک و بی آلایش است...

    و هلهله ی ما شدمان رعد ابرهای عاطفه...

    تعهدی جاودانه، کلبه ی معاشقه ی صادقانمان را می سازد

    و انحصار بازوان تو، وفاداری را به هر عشاقی می آموزد...

    نازنین فاطمه جمشیدی







    [IMG]
    دیگر هیچ موهبتی در دنیا برایم ارزشی ندارد...وقتی تو بزرگترین اعجازی!


    ترنم هیچ آوایی را نمی خواهم...وقتی صدای جذاب و مردانه ات، مرا به فراسوی آرامش می رساند


    نگاه تو برای من،ترانه هستی را می سراید،موسیقی جانم را می نوازد و نت های احساسم را


    تنظیم می کند...


    تو زیبانرین،منحصر به فرد ترین و با ارزش ترین انسانی...


    من با هر ثانیه، عطر حضورت را نفس می کشم و برای رسیدن به تو از جانم می گذرم


    همسفرم!


    تو با شمیم نفسهایت،زندگی مرا رویایی می کنی،من با تو شادی را جاودانه می سازم...


    و غم را به نیستی می سپارم...


    نگارم! من زندگی را با تو می خواهم...


    زندگی با تو برایم انتها ندارد،هر روز، روزی تازه،عشقی تازه،محبتی بی حد و اندازه...


    مهربانم! در این پایکوبی عشق و بوسه...


    سر بر سینه ات می سایم و بسان همیشه،در خانه ابدی ام، قلب تو امنیت را می یابم...


    و خوشبخت می مانم!



    نازنین فاطمه جمشیدی





    نگارم!

    در این محفل خاص و رویایی...


    تورا به سرزمین قلبم فرا می خوانم...


    آنجا که عشق, تنها کلام زندگی است...


    و شمیم احساس, زینت بخش لحظات ناب هم آغوشی...


    نازنین فاطمه جمشیدی




    ﻫﻤﺴﺮﻡ!

    ﺩﺭ ﻣﻌﺎﺷﻘﻪ ﯼ ﻣﯿﺎﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ،ﻗﻄﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﻻﻝ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺮ ﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ...

    ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﺗﺰﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ...

    ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﺩ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺗﻮ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﺪ

    ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺁﻏﻮﺵ ﭘﺎﮎ ﻭ ﻣﻄﻬﺮﺵ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺼﺎﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ...

    ﺻﺎﺩﻕ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ...

    ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﺸﻦ ﺑﺎﺷﮑﻮﻩ،ﺩﻝ ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺍﻡ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺗﻬﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﻟﺒﺪ ﻣﺴﺮﻭﺭﻡ ﺟﺎﯼ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ...

    ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﮑﻮﺑﯽ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ،ﮐﻮﻟﺒﺎﺭ ﺣﺴﺮﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻣﯽ سـﭙﺎﺭﻡ

    ﻭ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﻧﺎﻣﻌﻠﻮﻣﻢ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ...

    ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺳﺨﺘﯽ ﺭﺍﻩ ﻭﺍﻫﻤﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ؛ﺩﯾﮕﺮ ﺻﺒﻮﺭﺍﻧﻪ ﮔﺎﻡ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ...

    ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺳﻘﻒ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯽ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢ...

    ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺍﺯ ﺗﮏ ﺗﮏ ﻭﺍﮊﮔﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻩ ﻭ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﻌﺮ ﺑﺴﺮﺍﯾﻢ...

    ﺍﺯ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻧﻮﺭﯼ ﺑﺎﻻ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﻭ ﮐﻠﺒﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺳﯿﺐ ﺳﺮﺥ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﻭ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻐﻤﻪ ﺳﺮﺍﯾﯽ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﻢ...

    ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻘﺪﺱ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﺳﺎﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ، ﻋﮑﺲ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﺑﮕﯿﺮﻡ...

    ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ



    از روز ازل به کائنات شور علی بود
    بر روی زمین به کائنات نور علی بود

    تنها هدف خلقت آدم به دو صورت
    چشمان علی بود و علی بود و علی بود

    موهایت را به باد بسپار
    خورشید از گونه های تو طلوع کرد
    لبخند را به رازیانه ها ببخش تا طوفان به چشمانت سر نزند
    با هر باران زمین تشنه تر میشود
    کمی ابر به ابروهایت بدوز

    ایناز
    عسلم؛نفسم؛ آقای من...

    تا آخرین نفس همراه تو می مانم...

    تا تو به آرزوهایت برسی و موفقیت را به چنگ آوری...

    عزیز دلم!

    شک را میهمان دل شیشه ای ات نکن

    ما با دستان مهربان هم پلی به سوی خوشبختی می سازیم

    و به آینده ی روشن مان دل می بندیم

    مجنون نازنین تو خوب می دانی!

    من جز عشق و محبت تو چیزی نمی خواهم....

    جز چشمان عاشق پیشه ی تو چیزی نمی خواهم....

    جز آغوش امن و پر مهر تو چیزی نمی خواهم....

    به عشق جاودان مان بیاندیش...

    من جز تو کسی را نمی خواهم...

    نازنین فاطمه جمشیدی

    عشق من؛ نفسم!

    تا آخرین تپش، شانه ات را می بویم و می بوسم...

    تا بدانی!

    با تکیه بر شانه ی تو، احساس امنیت می کنم

    همین که شانه ی تنومند تورا در کنار شانه ی ظریف خود ببینم

    همین که سرم را به سینه ی ستبر تو بچسبانم

    همین که در آغوش دریایی تو غرق شده و در پی راه گریزی نباشم

    یعنی من در امن ترین جای زندگی ام به تحصن نشسته

    و نمی بایست نگران دسیسه های بی ارزش روزگار باشم...

    نازنین فاطمه جمشیدی


    رفتارعاشقانه ي زن را بايد از دلتنگيش فهميد

    ازشوق و بي تابيش براي ديدار

    ازحس كودكانه اش براي آغوش

    زن بي دليل بهانه نمي گيرد

    شايد بهانه ي دستان گرمت را دارد

    که دستانش را بگيري...‏

    شاهزاده ی باران من

    برایت عاشقانه ی دیگری به دنیا می آورم

    دیر زمانی ست که تو را در سرشت ام آرزو کرده

    و معصومانه پرنده ی نگاهم را به ظرف آشیانه ی مغرور چشمان تو سوق داده ام

    غرورم را چون شیشه ای بلورین بر زمین کوفته و دیگران را به تمنای خرد شدنش اش فرا خوانده ام

    حال در این لحظات خاص مملوء از التهاب عاشقی، حضور تورا در سرنوشتم تداعی کرده و محرز می نمایم

    بهشت بی آلایش احساسم را میعادگاهمان خوانده و آسمان را به ستارگان دلدادگی می آرایم

    رین پس تمامی هستی، تمامی کائنات را شاهدانی موجه بر عشق بی همتای مان می دانم

    و آوای دل انگیز دلبرکان رنگ رنگ پاییری در آغوش زمین را زیباترین بستر برای همنوایی صادقانه مان می خوانم

    ای عشق بی نظیر اهورایی من

    در این بزم شور انگیز به دیدگان نمناک ام بنگر

    که عشق بی همتا ی نگاه تورا به تمنای معاشقه ای صادقانه قاب می گیرد

    و دراین فصل برگ ریز هقت رنگ،از عطر نفس های تو فروغی تازه می یابد

    نازنین فاطمه جمشیدی



    زن ...با چشمانش حرف میزند ؛

    دوست داشتنش را با نگاهش میگوید...دلتنگی در چشمانش اشک میشود !

    وقت شادی ؛چشمانش برق میزند... وقت عشق بازی چشمانش خُمار میشود ،

    تمام دنیا را میشود در چشم زن خلاصه کرد !

    او می تواند با نگاهش دنیا را عاشق میکند ..

    همسرم...

    لمس انگشتان مردانه ی تو

    یلدای وهم بر انگیز دستانم را به آتش می کشد و چهره ام را گلگون می کند

    من با رقص نوازشگر انگشتان تو بر اندام سرد و زمستانی ام بهاری می شوم

    و با هرم نفسهای عشق تو آن هنگام که دستانت در دستان ظریف من قفل می شود، جانی تازه می گیرم....

    و خوشبختی را به چشم می بینم...

    دستانت را از من دریغ مدار....

    دستان تو اعجاز زندگی ست...

    بهانه ای برای بودن...برای ماندن... برای از نو متولد شدن....

    تو هربار که با رقص انگشتانت بر اندام ظریف من , موسیقی جانم را می نوازی

    روح من به آسمانها پرواز می کند و جسمم در میان صلیب دستان تو, به آرامشی ابذی آویخته می شود...

    من دستان تو را می ستایم و تا آخرین تپش خودرا محصور انگشتان قدرمند تو می کنم

    نازنین فاطمه جمشیدی

    آرام باش عشق من...

    آرام باش زندگی من...

    من همه ی هستی ام متعلق به توست...

    جسمم..روحم ... همه ی هستی ام... همه را به تو می بخشم...

    تو برترین اعجاز پروردگاری و من فرمانروای قلب تو...

    سرت را بر سینه ام بگذار تا آوای دلنوار مرغان عشق،در قفس دل نازک و شیشه ایم، گوش ات را بنوازد

    و مرا به اوج آسمان ببخشد...

    من می خواهم ابرها را پس و پیش کنم...

    با خورشید به گپی دوستانه بنشینم

    و خودرا به کلبه ی نورانی خداوند برسانم و از او به خاطر تو متشکر باشم...

    تو بی نظیر ترینی یار من...

    تو صادق ترینی نگار من...

    دوستت دارم همسرم...

    نازنین فاطمه جمشیدی


    مقابل دیدگان پاک دریا

    همراه تو قدم در صحرای عشق می گذارم...

    لیلی شده و تو را مجنون خود می پندارم...

    عطر تنت را نفس می کشم ...

    پاهایم را با شن های زیر پای تو می پوشانم....

    و خوشبختی ام را به چشم می بینم...

    روزی می آید که من و تو به کلبه ی وصال می رسیم...

    آینده را روشن تر از هر ستاره می بینیم...

    و آرامش مان را جشن می گیریم...

    روزی که من همه هستی ام را به تو می بخشم....

    به تو متعهد می شوم

    با بوسه ای نرم ,بر مرمر پیشانی ام جانی تازه می گیرم

    تا آخرین روز دنیا همسفر و همراه تو می مانم...

    و شورمندانه ترانه ی وصال را می خوانم....

    نازنین فاطمه جمشیدی

    آغوشت

    تشبیه تن من بود

    و چشمانت

    عاشقانه های مرا داشت

    انگار مرا

    بر بوم سرنوشت ات به تصویر کشیده بودی

    انگار تو را

    سالها درخود زیسته بودم...

    همسرم!

    من بی تردید

    لیلی شدم و با تو آمیختم...

    تو مرا نفس نامیدی...

    نازنین فاطمه جمشیدی



    در فراسوی آرمانی فراموش نشدنی، با طبیعت آمیخته و به ترنم روح نواز آب، دل می سپارم

    قطرات زلالی که زندگی را معنا می کند

    قاصدی ست از جنس امنیت؛ از حریر آرامش

    راوی از شور و عشق؛ در هیاهوی بوسه ی آب به صخره...

    و معاشقه ی صادقانه ی درخت و باد...

    من مسحور شده ام

    مجذوب به قطرات مهری که کالبد نیمه جانم را پذیرقته و مرا حیاتی ناب می بخشد...

    چه احساسی ست...

    رود تنپوش مرا به یادگار گرفته و سرشت ام را تطهیر می دهد

    و من با آرامشی بی وصف، نفس های لایزال پروردگار را هدیه می گیرم

    چقدر این لحظات را دوست دارم

    لحظاتی که از آلام درون تهی شده و انرژی مثبت کائنات را می خوانم...

    می خواهم عروس عاشق پیشه ی بهار باشم

    چون شکوفه های روی موهایم؛ که شمیم دلنواز عاطفه را بر اهل زمین تحفه می داند...

    می خواهم در آغوش هستی بی منتهای خداوند، حالی خاص داشته و ریستی نو بیاموزم

    از خودم، از دنیا، از تمام مشکلات و دلواپسی ها، رها شوم

    و همنوا با ریتم موزون باران، امواج شگرف انگیز رودخانه، به زندگی ام اعتباری تازه بخشم...


    نازنین فاطمه جمشیدی

    همسرم!


    آغوش ات را می ستایم

    وقتی دستانت را به کمرم می بخشی...

    عطر نفس هایت را به صورتم...

    آرامش را میهمان می شوم...

    و به زندگی و آینده ام دلخوش...

    تو با خلق و خوی اهورایی ات...

    تو با عشق و احساس مجنون واریت...

    تو با وفاداری و صبر فرهاد گونه ات...

    مرا عاشق تر از لیلی؛ بی تاب تر از شیرین می کنی...

    مگر بر دنیا چه حقی داشته ام، جز خوشبختی!

    و حال که ایدال ترین مرد دنیا...

    با عطر نفسهایش،با دستان پر سخاوتش،با دل دریایی، احساس منحصر به فرد و سایه گاه آغوشش ...

    تکه ی گمگشته ی پازل هستی و آینده ی من...

    تکیه گاه من، همسر من، همدل و همراه من خطاب شده؛ باید شکر گذار باشم...

    پس با چشمان خیس از ترنم بارانی زلال، روحم را تطهیر می دهم

    و از اعماق قلبی که تنها یک شاهراده دارد، آوای شکر گذاری سر می دهم؛ نغمه ی نیایش می خوانم

    و آیه ی محبت را تلاوت می کنم...

    پروردگارا!

    تورا به خاطر حس تملک نسبت به بی نظیر ترین مرد دنیا، سپاس می گویم و عاشقانه می ستایم...

    نازنین فاطمه جمشیدی





    همسفرم...


    ﻣرا به صلیب آغوش ات بکش تا آرام شوم!

    ترنم ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻳﻢ،ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ملودی ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﺳﺖ

    ﻛﻪ ﺣﺼﺎﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ، ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﭘﻴﭽﻚ ﺍﻧﺪﺍﻡ من، موسیقی جانم را می نوازد....


    ﻧﺎﺯﻧﻴﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﻴﺪﻱ


  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا