همسرم...
لمس انگشتان مردانه ی تو
یلدای وهم بر انگیز دستانم را به آتش می کشد و چهره ام را گلگون می کند
من با رقص نوازشگر انگشتان تو بر اندام سرد و زمستانی ام بهاری می شوم
و با هرم نفسهای عشق تو آن هنگام که دستانت در دستان ظریف من قفل می شود، جانی تازه می گیرم....
و خوشبختی را به چشم می بینم...
دستانت را از من دریغ مدار....
دستان تو اعجاز زندگی ست...
بهانه ای برای بودن...برای ماندن... برای از نو متولد شدن....
تو هربار که با رقص انگشتانت بر اندام ظریف من , موسیقی جانم را می نوازی
روح من به آسمانها پرواز می کند و جسمم در میان صلیب دستان تو, به آرامشی ابذی آویخته می شود...
من دستان تو را می ستایم و تا آخرین تپش خودرا محصور انگشتان قدرمند تو می کنم
نازنین فاطمه جمشیدی