آدما از هم زود خسته میشن...تا این حد ک نمیشه جلوشون وایستاد گفت نرو....میرن,چون خسته ان....
خسته ان از تو....بهونه ندارن. ....بهونه ندارن و بی بهونه میرن....مگه نمیگن عشق ینی اینکه دست کسیو میگیری و ساده رهاش نمیکنی....من سفت گرفتم دستشو....ولی میدونی چی شد?.... دستشو مصمم تر از دستام کشید بیرون...خواستم بمونم...حرفامو بهونه کرد...آدما از هم زود خسته میشن....آره میدونین....خیلی زود تر از اونی ک فکرشو کنی....تا دیروز دستاش تو دستات بود ....حالا باید با تنهایی خودت بسازی....حرف نزنی ....چون قول دادی ک ساکت باشی...قول دادی از زندگیش بری....نتونی فریاد بزنی بگی ....بابا تنهاییم....نبودنت....داره دیوونم میکنه....برگرد....ولی مجبوری خفه شی....چون قول دادی مزاحمش نشی......ما چقدر خوش قول میشیم این موقع ها....
چه ساده میروند از کنارت کسانی ک دوستشان داری....
و تو بی هیچ گله ای آنها را ب دست سرنوشت میسپاری...
سخت است....سخت است رفتن کسی بار ها....بارها ...
با او عشق را ...دوست داشتن را در زیر باران تجربه کردی....
و...و حالا بی هیچ حرفی....با سکوتش تو را وادار ب جدایی میکند....
برو ....میروم....خیالی نیس....ولی کاش...
خوش باش....همین برایم کافیست نازنینم.....