شعر از هاتفمون اس!
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا//ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای//ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب//تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا
جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق//این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا
در لب یار است آب زندگی در حیرتم//خضر میرفت از پی سرچشمهٔ حیوان کجا
چون جرس با ناله عمری شد که ره طی میکند///تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا