• سلام محمد جان گل خوبی دیشب خوابم برد اون تعویض آواتارمو ندیدم از کلکل بگذریم خدایش کارت خیلی با نمک بود خودم کلی خندیدم
    محمدصادق تو چرا هيچي نميگي؟؟؟من الان ميبينم اين طوريه يه جوري ميشم.خوب يه چيزي بگو ديگه
    سلام داداش
    بابت دیشب عذر یهو قطع شدم
    دیگم نتونستم بیام
    تا 2 ساعت
    البته بعد اومدم زیر کرسی نبودین of گذاشتم
    محمد صادق بالاخره میبینم که موفق شدم حالت رو بگیرم بالاخره!! کلی دیشب حالت تو قوطی بوده!!چقدر تو دهن لقی آخه!![IMG] می خواستی اقلا 5 ساعت بگذره بعد می گفتی!!
    الله اکبر الله اکبر
    صدای اذان ظهر عاشورا
    اشهد ان لا اله الا الله
    اشهد ان محمد رسول الله
    کجایید که محمد جد حسین است
    اشهد ان علی ولی الله
    کجایید که او فرزند امیر المومنین است
    صدای اذان ها به عاشورا نزدیک میشود
    و عاشورا می آید
    امیدوارم تو این روزها لیاقت اینکه یکی از یاران حسین بن علی علیه السلام باشیم را پیدا کنید.
    برای دوستم که در کاظمین به شهادت رسید فاتحه ای قرائت کنید
    راستی اگه گوشه ای دلتون خالی بود
    واسه منم دعا کنید
    دلم خیلی گرفته
    خواستم باهات حرف بزنم
    ولی کار داری
    شبت بخیر داداشیه گل خودم
    خیلی دوست دارم
    یا علی
    محمدصادق حرفارو به دل نگيري(هرچند كه ميدونم انقدر.....كه ابدا به دل نميگيري):D
    ولي اينا همش شوخيه كه دور هم فقط يكم بخنديم
    پاشو محمدصادق!!خوابه!!بیدار شو برو توی جات بخواب!!پشت کام خوابت برده!!
    زدم له شدی از خواب میپری!!این خواب هات دیگه داره وخیم میشه!
    سلامممممممممممممم
    خوبی؟
    خوشحال شدم دیدم برگشتی
    جات خالی بود
    ..::باز باران::.. ...
    "باز باران باترانه.../ می خورد بر بام خانه"
    یادم آید كربلا را دشت پر شور ونوا را
    گردش یك ظهر غمگین گرم و خونین
    لرزش طفلا ن نالان زیر تیغ و نیزه ها را
    باز باران با صدای گریه های كودكانه
    از فراز گونه های زرد وعطشان
    با گهرهای فراوان
    می چكد از چشم طفلان پریشان
    پشت نخلستان نشسته
    رود پر پیچ وخمی در حسرت لبهای ساقی
    چشم در چشمان هم آرام وسنگین
    می چكد آهسته از چشمان سقا برلب این رود پیچان
    باز باران
    باز باران با ترانه آید از چشمان مردی خسته جان
    هیهات بر لب از عطش در تاب و در تب
    نرم نرمك می چكد این قطر ه ها روی لب
    شش ماهه طفلی رو به پایان
    مرد محزون دست پر خون
    می فشاند از گلوی نازك شش ماهه بر لب های خشك آسمان باچشم گریان
    باز باران
    باز هم اینجا عطش آتش شراره
    جسمها افتاده بی سر پاره پاره
    می چكد از گوشها باران خون و كودكان بی گوشواره
    شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان
    وندرین تفتیده دشت وسینه ها برپاست طوفان
    دستها آماده شلاق وسیلی
    چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی
    وندرین صحرای سوزان می دود طفلی سه ساله پر زناله/ پای خسته دلشكسته
    روبرو بر نیزه ها خورشید تابان
    می چكد از نوك سرخ نیزه ها برخاك سوزان
    باز باران
    باز باران .قطره ...قطره...
    می چكد از چوب محمل
    خاكهای چادر زینب به آرامی شود گل
    می رود این كاروان منزل به منزل
    می شود از هر طرف این كاروان هم سنگ باران
    آری آری باز سنگ و باز باران آری آری
    تا نگیرد شعله ها دردل زبانه
    تانگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
    تانبیند كودكی لب تشنه اینجا اشك ساقی
    بر فراز خیمه برگونه ها بر مشك ساقی
    كاش می بارید باران
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا