MOΣIN
پسندها
4,553

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • یه چیز جالب بگم؟!
    من اولین بار با این بیت شعر با شما آشنا شدم...تو تاپیک مشاعره...من اینو نوشته بودم شما بعدش نوشتی...
    یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور....................کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
    اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي...دل بي تو به جان آمد وقت است که بازآيي
    دايم گل اين بستان شاداب نمي ماند...درياب ضعيفان را در وقت توانايي
    ديشب گله زلفش با باد همي کردم...گفتا غلطي بگذر زين فکرت سودايي
    صد باد صبا اين جا با سلسله مي رقصند...اين است حريف اي دل تا باد نپيمايي
    مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم کرد...کز دست بخواهد شد پاياب شکيبايي
    يا رب به که شايد گفت اين نکته که در عالم...رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجايي
    ساقي چمن گل را بي روي تو رنگي نيست...شمشاد خرامان کن تا باغ بيارايي
    اي درد توام درمان در بستر ناکامي...و اي ياد توام مونس در گوشه تنهايي
    در دايره قسمت ما نقطه تسليميم...لطف آن چه تو انديشي حکم آن چه تو فرمايي
    فکر خود و راي خود در عالم رندي نيست...کفر است در اين مذهب خودبيني و خودرايي
    زين دايره مينا خونين جگرم مي ده...تا حل کنم اين مشکل در ساغر مينايي
    حافظ شب هجران شد بوي خوش وصل آمد...شاديت مبارک باد اي عاشق شيدايي
    به خودم فکر میکردم ...من این تعارف ها رو زیاد دیدم و شنیدم .. میفهمم کدوم الکی و کدوم از روی احساس و قدر دانی ... تو این زندگی یاد گرفتم که اگه کار نیکی انجام دادی توقع تشکر نداشته باش و بهش اعتقاد پیدا کردم
    اونو که شوخی کردم .. میدونم ممنون تو یعنی چی ....انشاءالله که قلبت همیشه همین طور بزرگ و مهربون بمونه ...
    این قسمتش ...
    اینقدر تعارفهای الکی بین ادما زیاد شده که بعضی موقعها باور نداریم که واقعا طرف تشکر کرده..........این از اون عکسا بود که نمی دونستم در موردش چی بگم..
    سلاممممممممممممم معین . خوبی ؟؟؟؟:gol:
    این گربه ها رو هزار زحمت بردم حموم شستم . بعدشسشوار کشیدم و با هزار مکافات جمشون کردم یه جا و برات فرستادم بعد همش میگی ممنون ... ؟؟؟!!!!! :razz:
    نموخوم ..... :cry:
    به همشون سپردم یه لحظه ولت نکنن ...:d:biggrin:
    وای عاشق این تیکه آهنگ کافه نادری رضا یزدانیم...


    کوچه ها رو رد می کردیم تا خیابون بزرگ
    عطر ناب تو من رو تا آخر دنیا می برد
    حالا تو نیستی و اون کوچه صدا نمی زنه
    حالا تو نیستی و بی تو دیگه کافه، کافه نیست
    دیگه هیچ ستاره ای جرات چشمک نداره
    هیچ کسی مثل من از نبودنت کلافه نیست

    چشمک ستاره ها رو می شمردیم یادته
    واسه تنهایی شب غصه می خوردیم یادته
    من مثه سایه تو، تو واسه من مثل نفس
    هردومون برای همدیگه می مردیم یادته...
    سلام ... از اینکه تاپیک مهدیه رو همراهی می کنید خیلی ممنونم.

    سال خوبی داشته باشید.

    من صبا هستم. کامپیوتر خوندم.
    ختم بیستم قرآن مجید.... تاپیک مهدیه یک... هفته چهل و پنجم

    سال نو مبارک
    لعل سيراب به خون تشنه لب يار من است...وز پي ديدن او دادن جان کار من است
    شرم از آن چشم سيه بادش و مژگان دراز...هر که دل بردن او ديد و در انکار من است
    ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو...شاهراهيست که منزلگه دلدار من است
    بنده طالع خويشم که در اين قحط وفا...عشق آن لولي سرمست خريدار من است
    طبله عطر گل و زلف عبيرافشانش...فيض يک شمه ز بوي خوش عطار من است
    باغبان همچو نسيمم ز در خويش مران...کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
    شربت قند و گلاب از لب يارم فرمود...نرگس او که طبيب دل بيمار من است
    آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت...يار شيرين سخن نادره گفتار من است
    به کوي ميکده هر سالکي که ره دانست...دري دگر زدن انديشه تبه دانست
    زمانه افسر رندي نداد جز به کسي...که سرفرازي عالم در اين کله دانست
    بر آستانه ميخانه هر که يافت رهي...ز فيض جام مي اسرار خانقه دانست
    هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند...رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
    وراي طاعت ديوانگان ز ما مطلب...که شيخ مذهب ما عاقلي گنه دانست
    دلم ز نرگس ساقي امان نخواست به جان...چرا که شيوه آن ترک دل سيه دانست
    ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم...چنان گريست که ناهيد ديد و مه دانست
    حديث حافظ و ساغر که مي زند پنهان...چه جاي محتسب و شحنه پادشه دانست
    بلندمرتبه شاهي که نه رواق سپهر...نمونه اي ز خم طاق بارگه دانست
    برو به کار خود اي واعظ اين چه فريادست...مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
    ميان او که خدا آفريده است از هيچ...دقيقه ايست که هيچ آفريده نگشادست
    به کام تا نرساند مرا لبش چون ناي...نصيحت همه عالم به گوش من بادست
    گداي کوي تو از هشت خلد مستغنيست...اسير عشق تو از هر دو عالم آزادست
    اگر چه مستي عشقم خراب کرد ولي...اساس هستي من زان خراب آبادست
    دلا منال ز بيداد و جور يار که يار...تو را نصيب همين کرد و اين از آن دادست
    برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ...کز اين فسانه و افسون مرا بسي يادست
    آن شب قدري که گويند اهل خلوت امشب است...يا رب اين تاثير دولت در کدامين کوکب است
    تا به گيسوي تو دست ناسزايان کم رسد...هر دلي از حلقه اي در ذکر يارب يارب است
    کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف...صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است
    شهسوار من که مه آيينه دار روي اوست...تاج خورشيد بلندش خاک نعل مرکب است
    عکس خوي بر عارضش بين کآفتاب گرم رو...در هواي آن عرق تا هست هر روزش تب است
    من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام مي...زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است
    اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زين...با سليمان چون برانم من که مورم مرکب است
    آن که ناوک بر دل من زير چشمي مي زند...قوت جان حافظش در خنده زير لب است
    آب حيوانش ز منقار بلاغت مي چکد...زاغ کلک من به نام ايزد چه عالي مشرب است
    روزه يک سو شد و عيد آمد و دل ها برخاست...مي ز خمخانه به جوش آمد و مي بايد خواست
    نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت...وقت رندي و طرب کردن رندان پيداست
    چه ملامت بود آن را که چنين باده خورد...اين چه عيب است بدين بي خردي وين چه خطاست
    باده نوشي که در او روي و ريايي نبود...بهتر از زهدفروشي که در او روي و رياست
    ما نه رندان رياييم و حريفان نفاق...آن که او عالم سر است بدين حال گواست
    فرض ايزد بگذاريم و به کس بد نکنيم...وان چه گويند روا نيست نگوييم رواست
    چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم...باده از خون رزان است نه از خون شماست
    اين چه عيب است کز آن عيب خلل خواهد بود...ور بود نيز چه شد مردم بي عيب کج
    خمي که ابروي شوخ تو در کمان انداخت...به قصد جان من زار ناتوان انداخت
    نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود...زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت
    به يک کرشمه که نرگس به خودفروشي کرد...فريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
    شراب خورده و خوي کرده مي روي به چمن...که آب روي تو آتش در ارغوان انداخت
    به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم...چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
    بنفشه طره مفتول خود گره مي زد...صبا حکايت زلف تو در ميان انداخت
    ز شرم آن که به روي تو نسبتش کردم...سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
    من از ورع مي و مطرب نديدمي زين پيش...هواي مغبچگانم در اين و آن انداخت
    کنون به آب مي لعل خرقه مي شويم...نصيبه ازل از خود نمي توان انداخت
    مگر گشايش حافظ در اين خرابي بود...که بخشش ازلش در مي مغان انداخت
    جهان به کام من اکنون شود که دور زمان...مرا به بندگي خواجه جهان انداخت
    دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما...چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما
    ما مريدان روي سوي قبله چون آريم چون...روي سوي خانه خمار دارد پير ما
    در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم...کاين چنين رفته ست در عهد ازل تقدير ما
    عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است...عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما
    روي خوبت آيتي از لطف بر ما کشف کرد...زان زمان جز لطف و خوبي نيست در تفسير ما
    با دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبي...آه آتشناک و سوز سينه شبگير ما
    تير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش...رحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما
    دل مي رود ز دستم صاحب دلان خدا را...دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
    کشتي شکستگانيم اي باد شرطه برخيز...باشد که بازبينيم ديدار آشنا را
    ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون...نيکي به جاي ياران فرصت شمار يارا
    در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل...هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا
    اي صاحب کرامت شکرانه سلامت...روزي تفقدي کن درويش بي نوا را
    آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است...با دوستان مروت با دشمنان مدارا
    در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند...گر تو نمي پسندي تغيير کن قضا را
    آن تلخ وش که صوفي ام الخبائثش خواند...اشهي لنا و احلي من قبله العذارا
    هنگام تنگدستي در عيش کوش و مستي...کاين کيمياي هستي قارون کند گدا را
    سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد...دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
    آيينه سکندر جام مي است بنگر...تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
    خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند...ساقي بده بشارت رندان پارسا را
    حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود...اي شيخ پاکدامن معذور دار ما را
    اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را...به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
    بده ساقي مي باقي که در جنت نخواهي يافت...کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
    فغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب...چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را
    ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است...به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را
    من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم...که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را
    اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم...جواب تلخ مي زيبد لب لعل شکرخا را
    نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند...جوانان سعادتمند پند پير دانا را
    حديث از مطرب و مي گو و راز دهر کمتر جو...که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را
    غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ...که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را
    الا يا ايها الساقي ادر کاسا و ناولها...که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل ها
    به بوي نافه اي کاخر صبا زان طره بگشايد...ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دل ها
    مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم...جرس فرياد مي دارد که بربنديد محمل ها
    به مي سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد...که سالک بي خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
    شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل...کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
    همه کارم ز خود کامي به بدنامي کشيد آخر...نهان کي ماند آن رازي کز او سازند محفل ها
    حضوري گر همي خواهي از او غايب مشو حافظ...متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها
    از خداوند برات بهترین ها رو آرزو کردم ..امیدوارم به همشون برسی ..آمین .. انشاءالله ..
    سلامممممممممممممممممممممممممم معین ..خوبی ؟؟؟ ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــال نو مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا