MOΣIN
پسندها
4,553

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • با علي شور محبت بود و عشق...عشق او خود محرم صد راز شد
    شور و شوقي در دلم جا مي گرفت...خاك كويش سرمه صد ناز شد
    آرزو ها در دلم پر مي كشيد...از نشيبي تارك افراز شد
    اي علي اي مظهر مردانگي...از تو هر مردانه اي سر باز شد
    كوي تو آمال هر درمانده اي ...از تو هر درمانده سر افراز شد
    با تو از جانان و جان دم مي زنم...مرغ جان از شوق تو شهباز شد
    دشمني با تو ندارد عاقبت...آن خصومت خانه بر انداز شد
    مرغ باغ عشق در پايان كار ...هر شب از تو داستان پرداز شد
    باز راهي در دل ما باز شد...يا علي گفتيم و عشق آغاز شد
    علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را ...که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را
    دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین ...به علی شناختم به خدا قسم خدا را
    به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند ...چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را
    مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ ...به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
    برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن ...که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
    بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من ...چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
    بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب ...که علم کند به عالم شهدای کربلا را
    چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان ...چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
    نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت ...متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
    بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت ...که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
    به امید آن که شاید برسد به خاک پایت ...چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
    چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان ...که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
    چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم ...که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
    همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی ...به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را
    ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب ...غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
    روزه يک سو شد و عيد آمد و دل ها برخاست...مي ز خمخانه به جوش آمد و مي بايد خواست
    نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت...وقت رندي و طرب کردن رندان پيداست
    چه ملامت بود آن را که چنين باده خورد...اين چه عيب است بدين بي خردي وين چه خطاست
    باده نوشي که در او روي و ريايي نبود...بهتر از زهدفروشي که در او روي و رياست
    ما نه رندان رياييم و حريفان نفاق...آن که او عالم سر است بدين حال گواست
    فرض ايزد بگذاريم و به کس بد نکنيم...وان چه گويند روا نيست نگوييم رواست
    چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم...باده از خون رزان است نه از خون شماست
    اين چه عيب است کز آن عيب خلل خواهد بود...ور بود نيز چه شد مردم بي عيب کجاست
    آخی..یادمه گفتین میخواین شیراز زندگی کنین...ان شاالله که قسمتتون اونجا زیبا رقم بخوره...کنار یه عالم خوشی...
    آقا جنوبیه دیهههههههههه...داداشمون اهوازیه...من خودم خیلی دوسش دارم
    دير است که دلدار پيامي نفرستاد...ننوشت سلامي و کلامي نفرستاد
    صد نامه فرستادم و آن شاه سواران...پيکي ندوانيد و سلامي نفرستاد
    سوي من وحشي صفت عقل رميده...آهوروشي کبک خرامي نفرستاد
    دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست...و از آن خط چون سلسله دامي نفرستاد
    فرياد که آن ساقي شکرلب سرمست...دانست که مخمورم و جامي نفرستاد
    چندان که زدم لاف کرامات و مقامات...هيچم خبر از هيچ مقامي نفرستاد
    حافظ به ادب باش که واخواست نباشد...گر شاه پيامي به غلامي نفرستاد
    شراب و عيش نهان چيست کار بي بنياد...زديم بر صف رندان و هر چه بادا باد
    گره ز دل بگشا و از سپهر ياد مکن...که فکر هيچ مهندس چنين گره نگشاد
    ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ...از اين فسانه هزاران هزار دارد ياد
    قدح به شرط ادب گير زان که ترکيبش...ز کاسه سر جمشيد و بهمن است و قباد
    که آگه است که کاووس و کي کجا رفتند...که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد
    ز حسرت لب شيرين هنوز مي بينم...که لاله مي دمد از خون ديده فرهاد
    مگر که لاله بدانست بي وفايي دهر...که تا بزاد و بشد جام مي ز کف ننهاد
    بيا بيا که زماني ز مي خراب شويم...مگر رسيم به گنجي در اين خراب آباد
    نمي دهند اجازت مرا به سير و سفر...نسيم باد مصلا و آب رکن آباد
    قدح مگير چو حافظ مگر به ناله چنگ...که بسته اند بر ابريشم طرب دل شاد
    صنما با غم عشق تو چه تدبير کنم...تا به کي در غم تو ناله شبگير کنم
    دل ديوانه از آن شد که نصيحت شنود...مگرش هم ز سر زلف تو زنجير کنم
    آن چه در مدت هجر تو کشيدم هيهات...در يکي نامه محال است که تحرير کنم
    با سر زلف تو مجموع پريشاني خود...کو مجالي که سراسر همه تقرير کنم
    آن زمان کآرزوي ديدن جانم باشد...در نظر نقش رخ خوب تو تصوير کنم
    گر بدانم که وصال تو بدين دست دهد...دين و دل را همه دربازم و توفير کنم
    دور شو از برم اي واعظ و بيهوده مگوي...من نه آنم که دگر گوش به تزوير کنم
    نيست اميد صلاحي ز فساد حافظ...چون که تقدير چنين است چه تدبير کنم
    شيراز معدن لب لعل است و کان حسن...من جوهري مفلسم ايرا مشوشم
    اونا که جای خودشونو دارن...مخصوصا" بمانی...شعر جدیده یراحی گوش دادین؟؟اسمش عیدیه...ترانه اش کار بمانیه...انصافا" قشنگه...
    شما حرف زدن واقعیتونم انقده ادبیه؟؟:surprised:
    گر دست دهد خاک کف پاي نگارم...بر لوح بصر خط غباري بنگارم
    بر بوي کنار تو شدم غرق و اميد است...از موج سرشکم که رساند به کنارم
    پروانه او گر رسدم در طلب جان...چون شمع همان دم به دمي جان بسپارم
    امروز مکش سر ز وفاي من و انديش...زان شب که من از غم به دعا دست برآرم
    زلفين سياه تو به دلداري عشاق...دادند قراري و ببردند قرارم
    اي باد از آن باده نسيمي به من آور...کان بوي شفابخش بود دفع خمارم
    گر قلب دلم را ننهد دوست عياري...من نقد روان در دمش از ديده شمارم
    دامن مفشان از من خاکي که پس از من...زين در نتواند که برد باد غبارم
    حافظ لب لعلش چو مرا جان عزيز است...عمري بود آن لحظه که جان را به لب آرم
    هر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم...هر گه که ياد روي تو کردم جوان شدم
    شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا...بر منتهاي همت خود کامران شدم
    اي گلبن جوان بر دولت بخور که من...در سايه تو بلبل باغ جهان شدم
    اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود...در مکتب غم تو چنين نکته دان شدم
    قسمت حوالتم به خرابات مي کند...هر چند کاين چنين شدم و آن چنان شدم
    آن روز بر دلم در معني گشوده شد...کز ساکنان درگه پير مغان شدم
    در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت...با جام مي به کام دل دوستان شدم
    از آن زمان که فتنه چشمت به من رسيد...ايمن ز شر فتنه آخرزمان شدم
    من پير سال و ماه نيم يار بي وفاست...بر من چو عمر مي گذرد پير از آن شدم
    دوشم نويد داد عنايت که حافظا...بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم
    اوهوم...سایتش رفتین؟؟از نقاشیاشم اونجا هست...انصافا" هنرمنده...خانومشم نقاشه...
    بشري اذ السلامه حلت بذي سلم...لله حمد معترف غايه النعم
    آن خوش خبر کجاست که اين فتح مژده داد...تا جان فشانمش چو زر و سيم در قدم
    از بازگشت شاه در اين طرفه منزل است...آهنگ خصم او به سراپرده عدم
    پيمان شکن هرآينه گردد شکسته حال...ان العهود عند مليک النهي ذمم
    مي جست از سحاب امل رحمتي ولي...جز ديده اش معاينه بيرون نداد نم
    در نيل غم فتاد سپهرش به طنز گفت...الان قد ندمت و ما ينفع الندم
    ساقي چو يار مه رخ و از اهل راز بود...حافظ بخورد باده و شيخ و فقيه هم
    فک کنم کار یغما گلرویی...من یغما رو خیلی دوس دارمممممممممممم...وای آلبوم بی سرزمین تر از باد سیاوش...ترانه هاش معرکه اس...
    اگر به کوي تو باشد مرا مجال وصول...رسد به دولت وصل تو کار من به اصول
    قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا...فراغ برده ز من آن دو جادوي مکحول
    چو بر در تو من بي نواي بي زر و زور...به هيچ باب ندارم ره خروج و دخول
    کجا روم چه کنم چاره از کجا جويم...که گشته ام ز غم و جور روزگار ملول
    من شکسته بدحال زندگي يابم...در آن زمان که به تيغ غمت شوم مقتول
    خرابتر ز دل من غم تو جاي نيافت...که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول
    دل از جواهر مهرت چو صيقلي دارد...بود ز زنگ حوادث هر آينه مصقول
    چه جرم کرده ام اي جان و دل به حضرت تو...که طاعت من بي دل نمي شود مقبول
    به درد عشق بساز و خموش کن حافظ...رموز عشق مکن فاش پيش اهل عقول
    سپاس:D
    آره اونجاش بده...وگرنه ترانه اششششششششششش...وایی خیلی ماهه...
    شما خوبین؟
    تاب بنفشه مي دهد طره مشک ساي تو...پرده غنچه مي درد خنده دلگشاي تو
    اي گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوز...کز سر صدق مي کند شب همه شب دعاي تو
    من که ملول گشتمي از نفس فرشتگان...قال و مقال عالمي مي کشم از براي تو
    دولت عشق بين که چون از سر فقر و افتخار...گوشه تاج سلطنت مي شکند گداي تو
    خرقه زهد و جام مي گر چه نه درخور همند...اين همه نقش مي زنم از جهت رضاي تو
    شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر...کاين سر پرهوس شود خاک در سراي تو
    شاهنشين چشم من تکيه گه خيال توست...جاي دعاست شاه من بي تو مباد جاي تو
    خوش چمنيست عارضت خاصه که در بهار حسن...حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسراي تو
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا