MOΣIN
پسندها
4,570

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نجمه زارع خورشیدِ پشتِ پنجره‌ی پلک‌های من من خسته‌ام!طلوع کن امشب برای من می‌ریزم آن‌چه هست برایم به پای تو حالا بریز هستی خود را به پای من وقتی تو دل‌خوشی، همه‌ی شهر دل‌خوشند خوش باش هم به جای خودت هم به جای من تو انعکاس من شده‌ای... کوه‌ها هنوز تکرار می‌کنند تو را در صدای من آهسته‌تر! که عشق تو جُرم است، هیچ‌کس در شهر نیست باخبر از ماجرای من شاید که ای غریبه تو همزاد با منی من... تو... چه‌قدر مثل تو هستم! خدای من!
    نجمه زارع فضای خانه که از خنده‌های ما گرم است چه عاشقانه نفس می‌کشم! هوا گرم است دوباره «دیده‌امت» زُل بزن به چشمانی که از حرارتِ «من دیده‌ام ترا» گرم است بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم» دلم هنوز به این جمله‌ی شما گرم است بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است من و تو اهل بهشتیم اگرچه می‌گویند جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است ... به من نگاه کنی؛ شعرِ تازه می‌گویم که در نگاه تو بازارِ شعرها گرم است
    نجمه زارع

    تا می‌کشم خطوطِ تو را پاک می‌شوی
    داری کمی فراتر از ادراک می‌شوی
    هرلحظه از نگاهِ دلم می‌چکی ولی
    با دستمالِ کاغذی‌ام پاک می‌شوی
    این عابران که می‌گذرند از خیال من
    مشکوک نیستند تو شکاک می‌شوی
    تو زنده‌ای هنوز برایم گمان نکن
    در گورِ خاطرات خوشم خاک می‌شوی
    باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
    وقتی که عاشقی چه خطرناک می‌شوی!
    آوخ! هنوز زخمیم و رنج می برم
    دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم

    مردم چه می کنند که لبخند می زنند
    غم را نمی شود که به رویم نیاورم

    قانون روزگار چگونه ست کین چنین
    درگیر جنگ تن به تنی نا برابرم

    تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی ست
    از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم

    وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت
    از این همیشه ها که ندارند باورم

    حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
    مجبور می کنند بگویم که "بهترم"

    نجمه زارع
    خبر به دورترین نقطة جهان برسد
    نخواست او به من خسته ـ بی‌گمان ـ برسد
    شکنجه بیشتر از این‌؟ که پیش چشم خودت‌
    کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
    چه می‌کنی‌، اگر او را که خواستی یک‌عمر
    به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...
    رها کنی‌، برود، از دلت جدا باشد
    به آن‌که دوست‌تَرَش داشته‌، به آن برسد
    رها کنی‌، بروند و دوتا پرنده شوند
    خبر به دورترین نقطة جهان برسد
    گلایه‌ای نکنی‌، بغض خویش را بخوری‌
    که هق‌هق تو مبادا به گوششان برسد
    خدا کند که‌... نه‌! نفرین نمی‌کنم‌، نکند
    به او، که عاشق او بوده‌ام‌، زیان برسد
    خدا کند فقط این عشق از سرم برود
    خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
    حسین الهی قمشه ای
    ‎"عشق" تنها راهی است که می تونه:
    1- تبدیل "مس" وجود، به "طلا"....مُرده بُدم، زنده شُدم. گریه بُدم، خنده شُدم. تبدیل، "مرده" به "زنده" مهمتره و با ارزشتره یا تبدیل "مس" به "طلا".
    دست از مس وجود چو مردان ره بشوی***** تا کیمیای عشق بیاید و طلا شوی
    2- چون تمام دردها و مریضیها از "دل" هست و اگر یه "دلی" بیاد و این "دل" رو ببره و "دلبری" بکنه، تمام دردها، دوا می شه... و "عشق" تنها "نوش دارویی" هست که عل...اج تمام دردهاست...
    مرحبا ای عشق پر سودای ما***** ای دوای جمله، علتهای ما
    3- تنها راهی که انسان "محبوب" بشه، باید "مُحِب" بشه...اگر با تمام وجود آدمها رو دوست داشته باشی، همه دوستت دارند و محبوب می شی و اون "مهره ی ماری" که همه دنبالش بودند رو با "عشق" می تونی پیدا کنی... مثلاً، "سعدی" و "حافظ" که الان اینقدر "محبوب" هستند برای اینه که "مُحِب" تمام آدمها بودند...
    ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین
    بیدار کردی آن گل در خاک خفته را...
    دررثاي سيمين بانو به سووشون بنشينيم.........
    هرجایِ دنیایی دلم اونجاست

    من کعبه مو دورِ تو میسازم

    من پشت کردم به همه دنیا

    تا رو به تو سجاده بندازم



    هرروز حِسِت تازه تر میشه

    غرقِ تو میشم بلکه دریا شم

    بیزارم از اینکه تمامِ عمر

    از رویِ عادت ، عاشقت باشم



    گاهی پرستیدن ، عبادت نیست

    با اینکه سر رو مهر میذاری

    گاهی برای دیدن عشقت

    باید سر از رو مهر برداری



    یک عمر هر دردی به من دادی

    حس میکنم عینِ نیازم بود

    جایی که افتادم به پای تو

    زیباترین جایِ نمازم بود



    هر جای دنیایی دلم اونجاست

    من کعبه مو دور تو میسازم

    من پشت کردم به همه دنیا

    تا رو به تو سجاده بندازم
    در عجبم از واژه ها...هر چه که واژه میبیارم بغضم تمام نمیشود...آه به کدامین سرداب سرد و خموش پناه بیاورم از محدودیت ناتماتم واژه ها...رها کنید...اشک آسمان در بغضم نهان است...
    مرگ...آه ای تن آسای من..آه ای دلبر من...بنگر چگونه برای دیدارت بیتابم...بیا و این عاشق تن خسته از غبار زمان را درآغوش گرمت جای بده...بیا...
    لعنت به واژه ها...لعنت به سکوت...لعنت به احساس...لعنت به بغض...لعنت به هر چی دلتنگیه...لعنت به من...لعنت به من که گمم...لعنت به من که خسته ام...لعنت به من که حرفام همه بغضه...
    بگذار ابر سرنوشت هرچه می خواهد ببارد ما چترمان خداست
    اشک من در سوگ هجرانت جهانی تر بکرد
    پس جهانی درد هجرت را زمن باور بکرد
    لاجرم سر دل خود را بگفتم با کسان:
    تکسوار قلب من عزم دل دیگر بکرد
    آنکه روزی قلب شیدای مرا دزدیه بود
    نورسیده فعل عشقش در دلم مصدر بکرد
    ارغوان عشق او در دل شکوفه داده بود
    حیف از آن دارم که ان را بگرفت و او پرپر بکرد
    قلب من تازه به کیش عشق او پیوسته بود
    شکوه دارم کاو برفت و قلب من کافر بکرد
    اگر تنهاترین تنها شوم....اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست.او جانشین همه نداشتنی هاست.نفرین ها وآفرین ها بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند،واز آسمان هول وکینه بر سرم بارد،تو مهربان جاودان،آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی، تو می توانی،جانشین همه ی بی پناهی ها شوی.دکتر علی شریعتی
    آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند دستخطي کـه تـو را عاشـق کردشوخـيِ کاغــذي ماسـت ، بخند فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است فکر کن گريـه چـه زيباست، بخند صبحِ فردا به شبت نيست که نيست تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند راستـي آنچـه بـه يــادت داديم پَر زدن نيست کـه درجاسـت، بخند آدمــک نغمــة آغــاز نخوان به خــدا آخــر دنيـاست ، بخندآن خـدايي که بـزرگش خوانـدي به خـدا ، مثـل تـو تنهـاست ، بخند
    همه مي پرسند:چيست در زمزمه مبهم آبچيست در همهمه دلكش برگچيست در بازي آن ابر سپيدروي اين آبي آرام بلندكه ترا مي برد اينگونه به ژرفاي خيال..........چيست در خلوت خاموش كبوتر هاچيست در كوشش بي حاصل موجچيست در خنده جامكه تو چندين ساعتمات و مبهوت به آن مي نگري!؟....................
    آدم های ساده را دوست دارم
    زیرا بدی هیچ کس را باور ندارند ، برای همه لبخند دارند ، همیشه هستند برای همه ،
    عمرشان کوتاه است بس که هر کس از راه میرسد یا زمینشان میزنند یا درس ساده نبودن بهشان میدهند ، ا
    ین آدم ها بوی ناب آدم میدهند ! این آدم ها را دوست دارم .
    پرنده ای که مال تو نیست 100 تا قفس هم که بسازی آخرش می ره .شرط دل دادن دل گرفتن است وگرنه یکی بی دل می مونه و یکی دو دل.نه آنچنان عاشق باش که هیچ چیز نبینی نه آنقدر ببین که هرگز عاشق نشوی.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا