MEMOL...
پسندها
3,736

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دلم عجیب گرفته است....

    دلم گرفته
    دلم عجیب گرفته است
    و هیچ چیز،
    نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
    نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
    نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
    و فکر می کنم
    که این ترنم موزون حزن تا به ابد
    شنیده خواهد شد.
    سلام مرضيه جان.... خوب هستي قربونت؟؟؟؟ واقعاً دلم گرفت.. يك مقدار اين روزها حالم گرفته شده.. با اين شعر و تصوير يو.. بيشتر.......:cry::redface:
    خيلي زيبا بود ممنون كه بهم سر زدي
    خب؟ كجا ميخواي بري به سلامتي كه نيستي؟ حالا كه تازه با هم آشنا شديم ميخواي بگذاري بري؟؟/؟:redface:
    شاد باشي فدات بشم;)
    سلام عزیز دل
    شب بخیر
    شما هم شعرهای زیبایی می فرستید و عکس های بسیار زیبایی
    واقعا ممنونم عزیز
    خوب آره آب نبات دوست دارم:w12::love: واي مرسيييييي مرضيه جوني خودم:w30:
    چقدر خوشمزه است منم ميخوامممممممممممممممممممم:w11::D
    نگفتي ؟ دور از نت ؟آخه چرا:w12:
    مرسی بابت تبریک دوست خوبم
    کجا می خوای بری؟
    کی بر می گردی
    نباشی جات حتما خیلی خالیه
    شب فرو می افتد
    و من تازه می شوم
    از اشتیاق بارش شبنم
    نیلوفرانه
    به آسمان دهان باز می کنم
    ای آفریننده ی شبنم و ابر
    آیا تشنگی مرا پایان می دهی؟
    تقدیر چیست؟
    می خواهم از تو سرشار باشم
    ...
    سلام مرضيه جان.. اجازه مي فرماييد؟؟؟:redface::gol:
    شاد باشي عزيزم.;)
    مانده تا برف زمين آب شود
    مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه چتر
    ناتمام است درخت
    زير برف است تمناي شناكردن كاغذ در باد
    و فروغ تر چشم حشرات
    و طلوع سر غوك از افق درك حيات
    مانده تا سيني ما پرشود از صحبت سنبوسه و عيد
    در هوايي كه نه افزايش يك ساقه طنيني دارد
    و نه آواز پري مي رسد از روزن منظومه برف
    تشنه زمزمه ام
    مانده تا مرغ سرچينه هذياني اسفند صدا بردارد
    پس چه بايد بكنم
    من كه در لختترين موسم بي چهچهه سال
    تشنه زمزمه ام ؟
    بهتر آن است كهبرخيزم
    رنگ را بردارم
    روي تنهايي خود نقشه مرغي بكشم
    صدای آب مي آيد مگر در نهر تنهايي چه مي شويند ؟
    لباس لحظه ها پاك است
    ميان آفتاب هشتم دي ماه
    طنين برف نخ هاي تماشا چكه هاي وقت
    طراوت روي آجرهاست روي استخوان روز
    چه ميخواهيم ؟
    بخار فصل گرد واژه هاي ماست
    دهان گلخانه فكر است
    سفرهايي ترا در كوچه هاشان خواب مي بينند
    ترا در قريههاي دور مرغاني به هم تبريك مي گويند
    چرا مردم نمي دانند
    كه لادن اتفاقي نيست
    نمي دانند در چشمان دم جنبانك امروز برق آبهاي شط ديروز است ؟
    چرا مردم نمي دانند
    كه در گلهاي ناممكن هوا سرد است؟
    آسمان آبي تر
    آب آبي تر
    من درايوانم رعنا سر حوض
    رخت مي شويد رعنا
    برگ ها مي ريزد
    مادرم صبحي مي گفت : موسم دلگيري است
    من به او گفتم : زندگاني سيبي است گاز بايد زد با پوست
    زن همسايه در پنجره اش تور مي بافد مي خواند
    من ودا مي خوانم گاهي نيز
    طرح مي ريزم سنگي مرغي ابري
    آفتابي يكدست
    سارها آمده اند
    تازه لادن ها پيدا شده اند
    من اناري را مي كنم دانه به دل مي گويم
    خوب بود اين مردم دانه هاي دلشان پيدا بود
    مي پرد در چشمم آب انار : اشك مي ريزم
    مادرم مي خندد
    رعنا هم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا