MEMOL...
پسندها
3,736

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • الهی......عخشم....عسلم منم دوست دالم خیلی خیلی زیاد.
    سلام مرضیه جون خوبی؟؟
    مرسی بابت عکسای قشنگت
    مینو؟ اون که هست؟!
    کار خوبی کردی
    تازه می فهمم بی تو اینجا دلگیر میشه
    همه رو عادت دادی به خودت
    واپسین غروب حیات
    آخرین نفس هایش را
    به جهان برزخ روانه می کرد
    نمی دانست که هست یا نیست
    زمان هشیاری
    از آخر کار خویش ، گله داشت
    صدای سوت قطار
    در غار برزخ پیچید
    در کوپه ی پر هیاهوی لحظات
    به خواب رفته بود عمیق
    ساعت هفت شب بود
    به ایستگاهش رسید ، به گونه ای دیگر
    پیاده شد
    و در هتل همان جهان اطاقی گرفت
    شماره ی اطاقش را وقتی خواهم دانست
    که در همان ایستگاه آخر پیاده شوم ،
    جوری دیگر
    فقط
    ساعتش را نمی دانم






    قربونت برم مرضیه جونم
    وای خیلی خوشحال شدم دیدمت عزیز دلم
    دلم تنگ شده بود
    بوس

    از تو به ساعت شکایت می کنم
    ثانیه ها دلتنگی ام را به یاد می آورند...
    مرا با این پریشانی کسی جز من نمی فهمه
    شکستن های روحم را به غیر از تن نمی فهمه...
    همیشه فکر می کردم برایت آرزو هستم...
    همان یک روزنه نوری که داری پیشِ رو هستم...
    ولی امروز می بینم تمامش خواب بود و بس...
    خیالِ تشنه از رویا فقط سیراب بود و بس...
    مسیر چشمهایت را شب ها ناگاه گم کردم...
    چراغی نیست٬ راهی نه٬ چگونه بی تو برگردم؟؟؟
    نمی دانی چقدر از این شب دلتنگی می ترسم...
    و از آواز تنهایی٬
    از این آهنگ می ترسم...
    همیشه سرنوشتِ من مقیمِ دردِ آبادیست...
    کدامین دست ویرانگر درِ خوشبختی ام را بست؟؟؟
    ببین ای دوست مرگِ دل چگونه سوگوارم کرد...
    رسید افزوده طوفان را خراب و بی قرارم کرد...
    دلم در دوردستی است مثالِ بید می لرزد...
    به جانت جانِ شیرینم...
    مرداب اتاقم كدر شده بود
    و من زمزمه خون را در رگ‌هايم مي‌شنيدم.
    زندگي‌ام در تاريكي ژرفي مي‌‌گذشت.
    اين تاريكي، طرح وجودم را روشن مي‌كرد.

    در باز شد
    و او با فانوسش به درون وزيد.
    زيبايي رها شده‌يي بود
    و من ديده به راهش بودم:
    روياي بي‌شكل زندگي‌ام بود.
    عطري در چشمم زمزمه كرد.
    رگ‌هايم از تپش افتاد.
    همه رشته‌هايي كه مرا به من نشان مي‌داد
    در شعله فانوسش سوخت:
    زمان در من نمي‌گذشت.
    شور برهنه‌يي بودم.

    او فانوسش را به فضا آويخت.
    مرا در روشن‌ها مي‌جست.
    تار و پود اتاقم را پيمود
    و به من ره نيافت.
    نسيمي شعله فانوس را نوشيد.

    وزشي مي‌گذشت
    و من در طرحي جا مي‌گرفتم،
    در تاريكي ژرف اتاقم پيدا مي‌شدم.
    پيدا، براي كه؟
    او ديگر نبود.
    آيا با روح تاريك اتاق آميخت؟
    عطري در گرمي رگ‌هايم جابه‌جا مي‌شد.
    حس كردم با هستي گمشده‌اش مرا مي‌نگرد
    و من چه بيهوده مكان را مي‌كاوم:
    آني گم شده بود.
    مرسی عزیزم که سکوت تنهاییمو میشکنی:heart:
    این سیب سرخ هم هدیه به تو (just for you)
    روزها مي ايند

    شب ها مي گذرند

    تا به کي اين دل ديوانه بماند تنها

    تا به کي صبر کند يکه و تنها بنشيند يک جا

    دگرم تاب و تحمل نيست اين دوري تو

    همه وقت و همه جا در غم رنجوري تو
    درخـشش تو مثـل آبشاری


    از بلندی های محال می ریزد


    در تخـیل پنجره ای است


    که هفـت آسمان در او جمع می شود


    من به مدد مهربانی تو


    و آفـرینه های این تخیل مفهوم


    در باغهای ناممکنی آواز می خوانم


    برای سنگهای پـرنده
    تنهاي تنها من گوشه پنجره چشم دوخته ام به تو

    تو مي روي پنجره را باز مي كنم مي خواهم صدايت بزنم

    اما تو رفته اي ونيم نگاهم زيرآوارهيچ مي ميرد

    شيشه تر شده است اسمت رامي نويسم به بخار شيشه

    مي ريزي پاك مي شوي ومی روي...........!
    وای خدای من ,مرضیه جونم همشون ناز بودن هم متنا هم تصویرا
    ممنونم ازت ماه من,خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی
    بوسسسسسسسسس
    دیدن این عکسی که گذاشتین باعث می شه دل آدم بگیره، پشت سر این عکی یه مفهومی نهفتس
    مرسی
    هر موقع میام
    پیامات خوشحالم میکنن
    نمی گم نرو
    چون گاهی لازمه
    ولی منتظرتم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا