
می خواهم بروم
دردهایت را به من بده
همه ی غم هایت را
شکست هایت را – مرگ هایت را
می خواهم بروم
به جایی که می گویند هست ؛
ولی نیست .
همه ی آنجا قصّه است ...
همه ی آنجا را ساخته اند
تا من و تو دلمان خوش باشد !
می خواهم بروم
بغض هایت را به من بده
تا پیدایش کنم کسی را که بغض را آفرید
به سویش پرتاب کنم و
به او بگویم که : دروغی .
من نمی ترسم
من مرده ام
مرده که نمی ترسد
از هیچ چیز ، از هیچ کجا
آری من مرده ام
مرده که غرق نمی شود
مرده ولی آزاد است
مرده می تواند فریاد بزند
مرده می تواند فاش کند
مرده ، نمی تواند حرکت کند ولی ...
می خواهم بروم
حال که عزمم را جزم کرده ام ،
نخواه که منصرفم کنی
چون نمی توانی ،
نمی توانی ...