کفشهایم را میپوشم و در زندگی قدم میزنم...
من زنده ام و زندگی ارزش رفتن را دارد...
آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم،
گوش ناامیدی را کر کند.....
خوب میدانم که گاه کفشها
پاهایم را میزند، میفشرد و به درد میاورد....
اما، من همچنان خواهم رفت..
زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد...
ماندنی در کار نیست...
گذشته های دردناک را رها میکنم و به آینده نامعلوم
نمی اندیشم...
ولی این را میدانم؛
گذشته با آینده یکسان نیست..
زندگی نه ماندن است نه رسیدن......
زندگی به سادگی رفتن است.
به همین راحتی،
زندگی چقدر آسان است…
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ…
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻧﺞ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺭﻧﺞ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﮐﻠﯿﺪ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ..
قصد داشتم دست اتفاق را بگيرم, تا نيفتد !
اما امروز فهميدم که اتفاق خواهد افتاد،
اين ما هستيم که نبايد با او بيفتيم ...!