mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • کاش می دیدم چیست
    کاش می دیدم چیست
    آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
    آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
    می تابانی
    بال مژگان بلندت را
    می خوابانی
    آه وقتی که تو چشمانت
    آن جام لبالب از جان دارو را
    سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی
    موج موسیقی عشق
    از دلم می گذرد
    روح گلرنگ شراب
    در تنم می گردد
    دست ویران گر شوق
    پر پرم می کند، ای غنچه رنگین پر پر....
    من، در آن لحظه كه چشم تو به من می نگرد
    برگ خشكيده ايمان را
    در پنجه باد ،
    رقص شيطانی خواهش را،
    در آتش سبز !
    نور پنهانی بخشش را، در چشمه مهر !
    اهتزاز ابديت را می بينم !!
    بيش از اين، سوی نگاهت، نتوانم نگريست !
    اهتزاز ابديت را يارای تماشايم نيست !
    كاش می گفتی چيست؟
    آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست

    فریدون مشیری
    می خواهم دست روی دست بگذارم
    بگذار این آفتاب مرا آب کند
    یا این باران
    مرا بشوید
    مهم نیست
    می خواهم
    دست روی دست بگذارم
    روی دست تو
    بغض نکن گریه نکن اگر چه غم کشیده ای
    برای من فقط بگو خواب بدی که دیده ای

    اگر که اعتماد تو به دست این و آن کم است
    تکیه به شانه ام بده که مثل صخره محکم است


    به پای صحبتم بشین فقط ترانه گوش کن
    جام به جام من بزن جام مرا تو نوش کن

    ترا به شعر می کشم چو واژه پیش می روی
    مرگ فرا نمی رسد تو تازه خلق می شوی

    تو در شب تولدت به شعله فوت می کنی
    به چشم من که می رسی فقط سکوت می کنی

    اگر کسی در دل توست بگو کنار می روم
    گناه کن به جای تو بر سر دار می روم

    شاعر: افشین مقدم


    خسته‌تر از صدای من، گریه‌ی بی‌صدای تو
    حیف که مانده پیش من، خاطره‌ات به جای تو

    رفتی و آشنای تو، بی‌تو غریب ماند و بس
    قلب شکسته‌اش ولی پاک و نجیب ماند و بس

    طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن
    قلب مرا ستاره کن، دل به ستاره‌ها بزن

    تکیه به شانه‌ام بده، دل به ترانه‌ام بده
    راوی آوارگی‌ام، راه به خانه‌ام بده

    یک‌سره فتح می‌شوم، با تو اگر خطر کنم
    سایه‌ی عشق می‌شوم، با تو اگر سفر کنم

    شب‌شکن صد آینه با شب من چه می‌کنی؟
    این همه نور داری و صحبت سایه می‌کنی

    وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
    با تو طلوع می‌کنم ولوله‌ای دوباره کن

    با تو چه فرق می‌کند زنده و مرده بودنم
    کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم

    دکتر افشین یداللهی

    فریدون مشیری
    گفتی که:
    "چو خورشید٬ زنم سوی تو پر٬

    چون ماه ٬ شبی می کشم از پنجره سر!"

    اندوه٬ که خورشید شدی٬

    تنگ غروب!

    افسوس٬

    که مهتاب شدی٬

    وقت سحر!
    اگر ماه بودم به هرجا که بودم
    سراغ تو را از خدا می گرفتم

    وگر سنگ بودم به هر جا که بودی
    سر رهگذار تو جا می گرفتم


    اگر ماه بودی به صد ناز شاید
    شبی بر لب بام من می نشستی

    وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
    مرا می شکستی، مرا می شکستی

    فریدون مشیری
    ببار که چتری بر روی دلم نخواهم گرفت
    ببار که شاید اندکی از داغ این دل سوخته بکاهی
    ببار که ویرانه دل من سقفی ندارد که از قطرات سردت ایمن باشد
    ببار که خانه دلم بسی تشنه و ملتهب است
    ببار که شاید اندکی غبار غم را از دل تیره ام بزدایی
    ببار و سیلی به پا کن و دل مسکین و گوشه نشین مرا با خود ببر ...
    ببار ای باران ...
    ببار که از بارش تو من شادم
    ببار که عطر تو را می طلبم
    ببار که شاید پس از بارش تو به یادش رنگین کمانی در دلم برپا شود
    ببار و دل عاشق و تب دار مرا اندکی آرامش ببخش
    ببار که دلم دلتنگ اوست
    ببار که شاید در صدای دلنشین تو طنین صدای او را بشنوم
    ببار ای باران . . .
    باز باران آمد

    از هوا یا ز دو چشم خیسم؟

    نیک بنگر!

    چه تفاوت دارد . . .
    باران که می بارد تو در راهی / از دشت شب تا باغ بیداری

    از عطر عشق و آشتی لبریز / با ابر و آب و آسمان جاری

    تا عطرِ آهنگ تو می رقصد / تا شعر باران تو می گیرد . . .
    مرا چه باک ز باران

    که گیسوان تو چتری گشوده اند

    مرا چه باک ز مرگ

    که بوسه های تو پیغام های قیامند

    بدرودهای تو

    تکرارهای سلامند
    میدانم که می مانی و از قلبم بیرون نمیروی

    پس لااقل باران را بهانه کن ، دارد باران می آید . . .
    اناری نگه داشته ام

    روی درخت باغچه حیاط

    یلدا برای چیدنش

    می دانم می ایی!


    زیر سایبان یاد...
    دریای دل آبی ست... تویی فانوس زیبایش
    اگر آینه یک دنیاست .....تویی معنای دنیایش
    تو یعنی دسته گل را... ز آن سوی افق چیدن
    تویعنی پاکی باران... تو یعنی لذت دیدن
    تو یعنی یک شقایق را... به یک پروانه بخشیدن
    تو یعنی از سحر تا شب ... به زیبایی درخشیدن
    تو یعنی کبوتر را... ز تنهایی رها کردن
    خدای آسمان ها را.... به آرامی صدا کردن
    تو یعنی مثل نیلوفر.... همیشه مهربان بودن
    تو یعنی باغی از مریم ...تو یعنی کهکشان بودن
    تو یعنی چتری از احساس....برای قلب بارانی
    تو یعنی پیک آزادی...... برای روح زندانی
    تو یعنی دست یک گل را.... به دست اطلسی دادن
    تو یعنی در زمستان ها ....به فکر پونه افتادن
    تو یعنی روح باران را..... متین و ساده بوسیدن
    و یا در پاسخ یک لطف.... به روی غنچه خندیدن
    اگر چه دوری از اینجا... تو یعنی اوج زیبایی
    کنارم هستی و هر شب... به خوابم باز می آیی
    اگر هرگز نمی خوابند... دو چشم سرخ و نمناکم
    اگر در فکر چشمانت... شکسته قلب غمناکم
    ولی یادم نخواهد رفت.... که یاد تو هنوز اینجاست
    میان سایه روشن ها ...دل شیدای من تنهاست
    نباید زود می رفتی... و از دل کوچ می کردی
    افق ها منتظر ماندند... که از این راه برگردی
    اگر یک آسمان دل را... به قصد عشق بردارم
    میان عشق و زیبایی... ترا من دوست می دارم
    چه زیبا می شود روزی.... به پایان آید این یلدا
    دلتو آسمان گردد... و روح سبز من شیدا
    به یادت تا سحرگاهان... نگاهم سرخ و بارانی ست
    تو تا از دور برگردی... به هجران تو زندانی ست
    مریم حیدرزاده
    رو قلب شیشه ها هی جا می ذاره رد پا
    مثل تو که رو قلب من پا رو گذاشتی بی صدا

    هنوز وقتی بارون میاد دلم عشق تورو می خواد
    می گم به هر قطره ی بارون بگین به دیدنم بیاد

    یادت میاد رو قلب من هی تازیانه می زدی
    واسه رفتن به هر درو به هر بهونه می زدی

    هنوز وقتی بارون میاد دلم عشق تورو می خواد
    می گم به هر قطره ی بارون بگین به دیدنم بیاد

    دل شیشه می لرزه مثل قلب من تو سینه
    راستی چرا کسی نبود قلب منو ببینه

    همه می گن بذار بره ,برگرده باز همینه
    نمی دونن عاشقتم ,نقشی نداره کینه

    هنوز وقتی بارون میاد دلم عشق تورو می خواد
    می گم به هر قطره ی بارون بگین به دیدنم بیاد
    باران می آمد
    خوب در یادم هست،
    آن شبی را که در خلوت آن کوچه ی تنگ
    من و تو پرسه زنان
    بی توجه،
    به چشمان تر آسمان
    به خیال خودمان،
    (زیر رقص باران) می رفتیم.
    دست هر یک به دستان دگر،
    گره از عشق خورده
    بر لبان من و تو جاری بود، خنده ی شیرینی
    و تو گویی که همه غصه به دل ها مرده
    کو دلی افسرده؟!
    من و تو غرق ز دنیایی سراسر خوبی، یکرنگی
    و به دور از همه احساس بدی، دلتنگی...

    باران كه ببارد

    . با تمام وجود

    . زمزمه ات خواهم كرد

    . و با تمام وجود خواهم شكست

    . و نبودنت را

    . با باران خواهم باريد

    . آنقدر خواهم باريد

    . كه بيايي

    . با تو زير باران

    . كوچه ها را

    . آواز سرخواهيم داد

    . با تو زير باران

    . اگــر كه بيايي!!!
    اسـم تو رو نوشتم روی بخار شیشه

    نوشــتم این زمستون بی تو بهار نمیشه

    خالیه جـات هنوزم روی نیمکت تو ایون

    وقتی می شـــستی با مـــن لحظه ها زیر بارون

    صـــــــــــدای پای بارون رو سنگ فرش خیابون



    صدای چیک چیک آب تو کوچه و تو ناودون

    آی که چه آروم آروم ازتو برام میخونه

    هــــر شب تو آسمونها دنـــبال تو میگردم

    دنـــــبال یک ســـتارم اما پیداش نکـردم

    ســر گردون لایــه لایه ابــرهای پاره پــاره


    صــدای پای بارون رو سنگ فرش خیــابون

    صدای چیک چیک آب تو کوچه و تو ناودون

    آی کــه چه آروم آروم از تو بـــرام میخونه

    بـی تو دلـم مــیگیره تو این سکوت خونه


    چشمک بزن ستاره ام منتظره اشاره ام
    به جاده نگاه می کنم
    خیس انتظار توام
    یک قدم جلو میرم شاید زود تر بیای..
    سایم خندش میگیره
    باز هم جاده با همون چشمای بی رمق نگام می کنه
    اینجا بوی تنهایی میاد...
    چقدر دلم بارون میخواد
    یک قدم دیگه برمیدارم که باز هم پام سکوت میکنه
    هوای اینجا پر از هوای توست
    خیس انتظارم
    با خودم میگم امشب حتما میاد
    جاده بازهم نگام میکنه
    زیر لب آیت الکرسی میخونم
    چشام رو میبندم و دوباره باز میکنم..
    بلاخره
    بــارون میبـــــــــــاره...
    یادته آشناییمون اون روز بارونیو سرد

    اون روزی کــه نگـاه تـو دلم رو دیونه میکرد

    یادنه دست به دست هم تو کوچه ای خلوت و خیس

    میگفتی این لحـظـه ها رو تــو خـاطـرت خـوب بـنـویـس

    عـشـقـمـو جـونـم تـو بـودی فـکـر نمیکردم بشنویم

    یه روزی از لبهای هم از هـم بـایـد دل بـکـنـیم

    دیدی تو خاطرم هنوز نشسته حرفی که زدی

    بهم نگفته بودی که تو بی وفایی بلدی

    وقتی هوا بارونیه یادتو یادم میاره

    بــــا رفـتـنـــــت چـشـمـــای من

    یه عمره بارون مـیـبـاره

    خشکیده ، چه زیبا اما ،

    بارانی ترین های وجودم را زمزمه می کند…!

    و تو ،

    چه آسان…

    برگهای خشک دلم را لگد مال کردی و رفتی …

    برگی از خط خطی های مرد بارانی

    مرا هزار امید است و هر هزار تویی
    شروع شادی و پایان انتظار تویی

    بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت
    چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی

    دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
    در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی

    شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است
    ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی

    جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند
    چه باک زان‌همه دشمن چو دوست‌دار تویی

    دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ ست
    مرا هزار امید است و هر هزار تویی

    سیمین بهبهانی

    دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنم
    خلق می دانند و من انکار ایشان می کنم
    عشق بی هنگام من تا از گریبان سر کشید
    از غم رسوا شدن سر درگریبان میکنم
    دست عشقت بند زرین زد به پایم این زمان
    کاین سیه کاری به موی نقره افشان میکنم
    سینه پر حسرت و سیمای خندانم ببین
    زیر چتر نسترن آتش فروزان میکنم
    دیده بر هم مینهم تا بسته ماند سر عشق
    این حباب ساده راسرپوش طوفان میکنم
    این من و این دامن و این مستی آغوش تو
    تا چه مستوری من آلوده دامان میکنم
    دست و پا گم کرده و آشفته می مانم به جای
    نعمت وصل تو را اینگونه کفران میکنم
    ای شگرف، ای ژرف، ای پر شور، ای دریای عشق
    در وجودت خویش را چون قطره ویران میکنم
    تا چراغانی کنم راه تو را هر شامگاه
    اشک شوقی نو به نو آویز مژگان میکنم
    زان نگاه کهربایی چاره فرمان بردن است
    هر چه میخواهی بگو آن میکنم آن میکنم

    سیمین بهبهانی


    این روزها
    همه مان
    مرده پرست شده ایم
    اگر کسی بمیرد
    یا فاصله بگیرد
    قدرش را میدانیم
    تازه میگوییم
    وای چقدر دوستش داشتم
    اما تا وقتی که
    دم دستمان باشد
    نه قدرش را میدانیم
    نه بودنش برایمان ارزشمند هست
    در این زمانه
    باید دور باشی
    تا بفهمند
    قدرت را
    هر چه خودت را نزدیکشان نگه داری
    فکر میکنند وظیفه ات هست
    فکر میکنند تو محتاج محبتشان هستی
    در حالی که تنها
    دلیل بودنت در کنارشان
    دوست داشتنشان هست
    خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ...

    به کسی توجه نمی کنه ...
    از کسی خجالت نمی کشه ...
    می باره و می باره و ...
    اینقدر می باره تا آبی شه ...
    ‌آفتابی شه ...!!!
    کاش ...
    کاش می شد مثل آسمون بود ...
    کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ...
    بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده

    تنها تر از یک مرد تنها زیر باران


    یک زن که تنها می دود تا زیر باران

    در جستجوی کودکی ها می دود تا

    یک (مرد) تنها٫( اسب) تنها زیر باران

    این لحظه شب...ورعد وبرق و زن هنوزم

    راه خودش را رفته حتی زیر باران

    دنبال سطری بین این باران وشعرست

    سطری که مرد واسب و زن را زیر باران

    اصلن بیا من هم برایت می نویسم

    دیدار مرد و زن همین جا زیر باران

    این ترانه بوی نان نمی دهد

    بوی حرف دیگران نمی دهد

    سفره ی دلم دوباره باز شد
    سفره ای که بوی نان نمی دهد
    نامه ای که ساده و صمیمی است
    بوی شعر و داستان نمی دهد
    ...با سلام و آرزوی طول عمر
    که زمانه این زمان نمی دهد
    کاش این زمانه زیر و رو شود
    روی خوش به ما نشان نمی دهد
    یک وجب زمین برای باغچه
    یک دریچه آسمان نمی دهد
    وسعتی به قدر جای ما دوتن
    گرزمین دهد،زمان نمی دهد
    فرصتی برای دوست داشتن
    نوبتی به عاشقان نمی دهد
    هیچ کس برایت از صمیم دل
    دست دوستی تکان نمیدهد
    هیچ کس به غیر ناسزا تورا
    هدیه ای به رایگان نمی دهد
    کس زفرط های و هوی گرگ و میش
    دل به هی هی شبان نمی دهد
    جز دلت که قطره ای است بیکران
    کس نشان زبیکران نمی دهد
    عشق نام بی نشان است و کس
    نام دیگری بدان نمی دهد
    جز تو هیچ میزبان مهربان
    نان و گل به میهمان نمیدهد
    نا امیدم از زمین و از زمان
    پاسخم نه این،نه آن...نمی دهد
    پاره های این دل شکسته را
    گریه هم دوباره جان نمی دهد
    خواستم با تو درد و دل کنم
    گریه ام ولی امان نمی دهد...

    (قیصر امین پور)
    خسته ام از این کویر،این کویر کور و پیر



    این هبوط بی دلیل،این سقوط ناگزیر

    آسمان بی هدف،باد های بی طرف



    ابر های سر به راه،بید های سر به زیر

    ای نظاره ی شگفت،ای نگاه ناگهان!



    ای هماره در نظر،ای هنوز بی نظیر!

    آیه آیه ات صریح،سوره ات فصیح!



    مثل خطی از هبوط،مثل سطی از کویر

    مثل شعر ناگهان،مثل گریه بی امان



    مثل لحظه های وحی،اجتناب ناپذیر

    ای مسافر غریب،در دیار خویشتن



    با تو آشنا شدم،باتو درهمین مسیر!

    از کویر سوت و کور،تا مرا صدا زدی



    دیدمت ولی چه دور!دیدمت ولی چه دیر!

    این تویی در آن طرف،پشت میله ها رها



    این منم در این طرف پشت میله ها اسیر

    دست خسته مرا،مثل کودکی بگیر



    با خودت مرا ببر،خسته ام از این کویر!



    (قیصر مین پور)


    خاطرم نیست که تو از بارانی یا که از نسل نسیم...

    هر چه هستی گذرا نیست هوایت٬ بویت...

    فقط آهسته بگو:

    با دلم می‌مانی...


  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا