من به اندازه تمام این کتاب با تو حرف دارم. به اندازه تک تک صفحه هایش. می دانی؟ تمام این مدت داشتم دنبال تو می گشتم. تو یادگار بهار سال پیش هستی. دقیق یادم هست. تو را از بوته جلوی آن خانه قدیمی کندم. دوستت داشتم.
بوی بهار می دادی. خواستم برای همیشه کنارم بمانی. برای همین گذاشتمت لای برگ های این کتاب. امروز که کتابخانه را مرتب می کردم پیدایت کردم. هنوز مثل قبل زیبا بودی. خشک شده بودی اما هنوز همان عطر را داشتی. عطر گل محمدی. عطر گلاب. انگار با بوی تو تازه می شدم. کتاب حافظ من یک سال است تو را برایم امانت نگه داشته و حالا به خاطر تو و به نیت دلم تفعلی زدم تا با غزلی ناب زندگی کنم: «کی شعر تر انگیزد / خاطر که حزین باشد / یک نکته از این معنی / گفتیم و همین باشد / در کار گلاب و گل / حکم ازلی این بود / که این شاهد بازاری / و آن پرده نشین باشد».
ببین! کتاب چه عطری داره. عطر تو و عطر شعر های حافظ. بدجوری با هم عجین شده.
بوی بهار می دادی. خواستم برای همیشه کنارم بمانی. برای همین گذاشتمت لای برگ های این کتاب. امروز که کتابخانه را مرتب می کردم پیدایت کردم. هنوز مثل قبل زیبا بودی. خشک شده بودی اما هنوز همان عطر را داشتی. عطر گل محمدی. عطر گلاب. انگار با بوی تو تازه می شدم. کتاب حافظ من یک سال است تو را برایم امانت نگه داشته و حالا به خاطر تو و به نیت دلم تفعلی زدم تا با غزلی ناب زندگی کنم: «کی شعر تر انگیزد / خاطر که حزین باشد / یک نکته از این معنی / گفتیم و همین باشد / در کار گلاب و گل / حکم ازلی این بود / که این شاهد بازاری / و آن پرده نشین باشد».
ببین! کتاب چه عطری داره. عطر تو و عطر شعر های حافظ. بدجوری با هم عجین شده.