یک فرشته اینجاست،
دل او پاک چو گلهای بهار،
در میان پاییز که قدم بردارد،
می طراود لبخند بر سر شاخه ی خشک از احساس،
پاک و رویاییست او،
چو اقاقی، نرگس،
همچو آغاز بهار،
تا که بودم تنها و دلم لبریز از غصه و غم،
آمد او از دوردست و غم از گوشه ی دنیا پر زد،
و دگر تنهایی، کوله بارش را بست،
آری آمد یک دوست که فرشته خود اوست.
دل او پاک چو گلهای بهار،
در میان پاییز که قدم بردارد،
می طراود لبخند بر سر شاخه ی خشک از احساس،
پاک و رویاییست او،
چو اقاقی، نرگس،
همچو آغاز بهار،
تا که بودم تنها و دلم لبریز از غصه و غم،
آمد او از دوردست و غم از گوشه ی دنیا پر زد،
و دگر تنهایی، کوله بارش را بست،
آری آمد یک دوست که فرشته خود اوست.