mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وقتی عاشق
    باشی اروم میشی تنها کنار همونی که دوستش داری
    وقتی عاشق باشی
    کافی یه لبخند بزنه انوقت دیگه تمام دلخوری که ازش داشتی فرامشو میکنی
    وقتی عاشق باشی
    خیلی سادهتر از ادمهای دیگه معشوق میبخشی
    وقتی عاشق باشی
    به غیر معشوق نمیتونی هیچ کس دیگه ببینی
    وقتی عاشق باشی
    دوست داری بیشتر لحظات زندگیت کنار معشوقت سپری کنی و اون لحظات دل انگیزترین و زیباترین لحظات هست
    سکوت که میکنید ارامتر
    اینجا دلم حسابی پر از ناگفته هایست که
    میخواهد روزی مرا خفه کند و من
    در سکوت خود گم شده امو کسی مرا صدا نمیزند
    بعضی اوقات که دل تنگ میشی
    سراغش میگیری
    تنهاش
    ونه بالا میندازه
    اونوقت هست که باید بدونی
    دوباره دلخور شده و فقط میخواد نشون بده براش مهم نیستی
    تنها بهتر صبر کنی اونوقت که اراوم گرفت خودش میاد و محکم بغلت میکنه
    چون اونقت که دل تنگت شده نه اون موقع که تو دل تنگش بودی
    آنقدر نامت را به تکرار مینشینم

    تا همه ی لحظه های زندگی

    انگشت به سوی تو نشانه برند
    شعرها میتوانند ..دلها را بتکانند

    شعرها میتوانند..بدوند در خون رگ

    نبض را بزنند بر تن مرگ

    شعر ها میتوانند

    بنوازند چشم را

    که بتابد بر گل

    و سر از خاک برآرد گندم

    و ببالد گل یاس

    از نوای خوش عشق

    شعرها گاهی فقط ..میتوانند

    یک نشانه باشند

    من و تو...با شعرها

    میتوانیم بجوییم درباغ

    میتوانیم بروییم از خاک

    و بنوشیم عطر نارنج ها را

    من و تو با شعرها

    میتوانیم گاهی

    چون پرستوی مهاجر در بهار

    شوق را در دلمان

    لانه سازی بکنیم

    شعرها میتوانند

    ببارند آنگاه

    که من و تو

    طلب لحظه های خوش باران داریم

    شعرها میتوانند

    بتابند آنگاه

    که من و تو ..به شمع روشنی

    در زمین دلمان



    ومیدانم که می آیی.....

    من اینجا نشسته ام

    در امتداد مسیر نگاه تو

    لحظه های انتظار را

    با تسبیح دلم می شمارم

    و میدانم روزی تو می آیی
    عاشقانه میخوانم تو را ........در فاصله چشم دوخته ام به انتظار شب .....


    ستارگان منتظرند .......میخواهند اواز دلشان را که پر ترانه است از اسمانشان ببارند .....

    تو نیز ستاره ات را بخوان.....
    هرگز تو را فرموش نخواهم كرد حتي اگر مرا از ياد ببري

    و هرگز از تو رنجور نخواهم شد

    چرا كه تو را دوست دارم

    ديوانه وار عاشقت شدم

    چرا كه مهرباني را در وجودت ديدم

    با معصوميتت وجودم را دگرگون ساختي

    و اگر تو نبودي هرگز عاشق نمي شدم

    نه تو عشق من را فراموش مي كني

    و نه قلب من از عشقت روي گردان مي شود

    سوگند كه وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است

    و اگر با چشمان مهربانت اشاره اي كني فرسنگها راه خواهم پيمود

    چرا كه شب عشق بسيار طولاني است

    و قلبم در آرزوي تو مي سوزد

    آنگاه كه از برابر ديدگانم دور شوي

    خورشيد وجودت پنهان مي گردد

    و ابرهاي غم و اندوه مرا در بر مي گيرند

    و به دنياي غريبي مي برند

    هميشه در قلبم حضور داري


    و عشقت زندگي ام را گل باران كرده است

    تمامي اين دنيا را با قلبي پر از رمز و راز به دنبالت طي كرده ام

    هميشه به انتظار بازگشتت خواهم ماند
    می ایم ....می مانم .........و برایت مینویسم اینجا ........

    مینویسم از خاطراتمان .......از خاطراتی که هیچگاه فراموش نخواهند شد ......

    مینویسم تا ذره ای از دلتنگی ام کم شود ..........

    مینویسم حرف دلم را .......

    دوستت دارم .....


    برای تو مینویسم زندگی من ........

    برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

    دستانت را لمس می کنم .........

    صورتت را نوازش می کنم .....

    تو را در اغوش می گیرم .....

    برایت از دلم میگویم .....

    از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند .......



    گم می شوم بی تو

    در جنگل سکوت و تنهایی

    آنگاه که از صدای هوهوی باد می هراسم



    و در آن تاریکی مبهم

    بی تو

    فانوسم می شکند!

    فقط چند لحظه

    نبودنت را جبران کن
    اینگونه در غروب غریبانه غرور

    یاد طلوع گاه به گاه که مانده ای

    درگیرودار وحشت این مردم بی عاطفه

    مجنون چشمهای سیاه که مانده ای

    این شهر را خسوف عشق فرا گرفته است

    دیگربه شوق صورت ماه که مانده ای

    اینجا تمام رهگذرانش غریبه اند

    هی چشم انتظار که مانده ای
    نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند


    مثل آسمانی که امشب می بارد....


    و اینک باران


    بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند


    و چشمانم را نوازش می دهد


    تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم . . .
    دلم تنگ است................




    دلم اندازه حجم قفس تنگ است



    سکوت از کوچه لبریز است



    صدایم خیس و بارانی است


    نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است.
    امشب
    بیا
    چشم در چشم
    تا سحر سکوت کنیم
    نه گله ای باشد
    نه درددلی
    بگذاریم سیر شوند چشمانمان
    نرو.......

    بمان ........

    بگذار برای اخرین بار گرمی دستت را حس کنم

    مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم

    نگاهم کن .....

    نرو

    لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن

    تنها تو را می خواهم.........

    بگذار دوباره در نگاهت غرق شوم............

    بگذار دوباره در آغوشت بخواب روم.....................
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا