آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو آرامش یافته ام
كه هیچ گناهی با آرامش مانوس نیست
آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو امنیت را احساس كرده ام
كه در هیچ گناهی امنیت محسوس نیست
آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو تمام زیبایی را لمس كرده ام
كه در هیچ گناهی زیبایی ملموس نیست
پس امانم بده
كه تا ابد در دل این زیبایی
آرامش یابم
شب را دوست دارم!
چون دیگر رهگذری از کوچه پس کو چه های شهرم نمی گذرد تا سر گردانی مرا ببیند
چون انتها را نمی بینم تا برای رسیدن به آن اشتیاقی نداشته باشم
شب را دوست دارم!
چون دیگر هیچ عابری از دور اشک های یخ زده ام را در گوشه ی چشمان بی فروغم نمی بیند ...
سر به هوا نیستــــم
امّـــــــــــــا...
همیشــــــــه چشـــم به آسمان دارم
حال عجیبــــــــــی ست
دیدن همان آسمان که
شاید "تو"
دقایقی پیش
به آن نگاه کــــــرده ای...
تمام هوا را بو میکشـــــــم
چشم میدوزم
زل میزنم
انگشتم را بر لبان زمین میگذارم:
"هیــــــــــس...
میخواهم رد نفس هایش به گوش برسد..."
امــــّا.....
گوشم درد میگیره از این همه بی صدایی
دل تنگی هایم را مچاله میکنم و
پرات میکنم سمت آسمون
دلواپس تو میشوم که کجایی قصه مون سوکوت کرده ای
که تو را نمیشنوم...