linux_0011
پسندها
444

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • پنجره را بازکن!
    چشمانت را به آغوش آبی آسمان بسپار وقطره قطره باران را تنفس کن
    بوی خاک خیس و نمناک...
    ببین!
    صدای پای باران که می آید رودخانه بی قرار ترمی شود وموج هایش درهیاهوی قطرات می شکند!
    ببین!
    قطرات باران سرزده پشت شیشه بخارگرفته ی اتاقت جاخوش می کنند
    وبا کنجکاوی به خلوت تو سرک می کشند
    پنجره را باز کن...
    وبه قطرات نرم باران فرصت بده تا طراوتشان را با کلبه ی خاک گرفته ی ذهنت شریک شوند
    تنهايی ات را فراموش کن وهمگام با قطرات باران نرم نرمک پایین بیا
    بیا وهمراه او به صورت لطیف غنچه ها بوسه بزن وگل هاراازخواب بیدار کن ...
    نترس!
    بگذار پرنده ی خیالت زیر باران کمی خیس شود
    بگذار زیرباران پرواز کردن را بیاموزد!
    آن وقت است که می توانی کمی آنطرف ترازخورشید را ببینی
    روی خانه ی نرم ابر ها پاورچین پاورچین راه بروی وسکوت تلخ ستاره رابشکنی
    باور کن...
    اگرپنجره راباز کنی
    رنگین کمان دور از دسترس نخواهدبود...!


    آسمان آبی تر می شود ...

    و من هنوز از دریچه انتظار اندکی هوای اضافی دارم !

    نمی دانم از چه رو با آبی تر شدن آسمان غروب غمگین می شوم … آسمان همیشه تیره ی ساعت هفت غروب که ماهش آنقدر باریک است که گاهی باید دنبالش گشت !

    دریچه هنوز هوا را از من دریغ می کند آنقدر که ناچارم برخیزم و کنارش بایستم ...

    آن بیرون… پایین… زیر این ساختمان بلند… چقدر آدم هست… چقدر ماشین و چقدر چراغ روشن…

    کنار دریچه می ایستم... هوا را از یاد می برم و گرم شمردن آدم ها می شوم! کلافه ام از این همه آدم که همدیگر را نمی بینند… می بینند … امّا خوب نمی بینند! به هم نگاه نمی کنند… نه به همدیگر و نه به من که این بالا زیر نور ماهی که معلوم نیست کدام طرف آسمان جا خوش کرده چشم به دور دورها دوخته ام…

    چشمم از این همه نور اضافی و این آدم های شتابان خسته می شود…

    نفسی عمیق در خلأ می کشم !

    پشیمان از نگاه ...

    پشیمان از هوا ...

    سوی اتاق بی ماه خویش باز می گردم …!
    سلام سلام عزيزم:w40:

    خوبم مرسي. خوبي تو؟

    موقع سحر و افطار براي منم دعا كن... ممنون يه دنياااااااااا:gol:

    مواظب خودت باش:heart:
    سلام سحر خانوم ..
    مرسی . تو چطوری ..
    تبریک فرا رسیدن ماه رمضان ..
    سلام خدمت شما مهندس
    شرمندذه دیر پیامتون رو جواب دادم .این روزها خیلی درگیر هستم...
    خواهش میکنم .بله حتما .
    تو که این قدر خوبی! این قدر نازی! منو اذیت نکن دیگه. می دونی با من قهر کنی........... می میرم
    یه ذره منو درک کن. من دیشب 4 ساعت تموم داشتم اراجیف می بافتم. خطر بود. ممکن بود اخراج بشم. ذهنم باید عین فرفره کار می کرد
    حالا نمی خوای بگی اشکالی نداره. نمی دونی که اون شب چقدر گرفتار بودم. می دونی تا اینجا که من خبر دارم اون شب 4 تا از بچه های سایت اخراج شدن
    به مهری گفته بودم نمی تونم بیام. فکر کردم که بهتون گفته ولی باز دارید اصرار می کنید.


    لبریز گشته ام از حس نایاب رهایی ...

    و توان آن دارم بالا روم تا اوج !

    تا بدانجا که نگاه هیچ ستاره ای بر سرم نباشد ...

    نگاه خیس از نیازم را از آبی ترین آسمانش نمی گیرم ...

    مبادا که حضور طلایی اش را گم کنم !

    و این بار می دانم که تنها نیستم ...

    و می شنوم نوای بی مثالش را

    در بی صداترین واژگان ...

    و برای نخستین بار

    دلم اندکی آرام می گیرد ...


    به کدامین گناه من را به برزخ بی نشان ابدیت فرستادی!

    من را باکدامین انسان اشتباه گرفتی که به دنبال بهشتی گم شده فرستادی...

    به من نشانی دادی که بویی ازنشان نمی داد

    من را با بالهای فرشتگانت بفرست به آسمان...

    شاید ببینی بی گناهی من از گناهم کمتر است!

    این را من نمی گویم چشمانم فریاد بی صدایی می زند که گوش فلک را کر کرده است

    من را به خیالهای نارس درخت عمل کشاندی

    دیدی؟ آیا دیدی؟! چیزی جز مظلومیتم ندیدی!

    دیدی چیزی جز بازی یک کودک سر به هوا با خاکهای زمینی نبود...

    این بار من نمی گویم همان درخت بلند شاهد من است

    ولی... نمیدانم!

    شاید جنایتی حوا گونه مرتکب شده ام بی آنکه دستی درآن دخول باشد...

    من رابکشان به جنون بندگی شاید بندگی شاهدی باشد برای جنایتهای حوا گونه ام...!


    فهیمه عطارحسینی
    من بايد برم...

    اميدوارم دلت هميشه شاد باشه از نوع واقعي:gol:

    شبت قشنگ دختر خوب:heart:
    سعي كن از آدما زياد توقع نداشته باشي حتي اگه خيلي هم بهشون محبت مي كني بخاطر خودت و خدا باشه اينطوري كمتر ازشون دلگير ميشي يه كوچولو سخت هستش اما ميشه عزيزم

    به قول يكي از دوستام دوست داشتن بي بها و بهانه ...
    من وقتايي كه اينطوري هستم اول يه كوچولو گريه مي كنم...با خدا حرف مي زنم...آهنگايي كه دوست دارم رو گوش مي كنم...آروم مي شم...

    دوست ميدارم عزيزم:love:
    سلام عزيز دلم. ممنون خوبم خدا رو شكر...

    خوبي خودت؟:heart:


    این سمت یا آن سو فرقی نمی کند!
    انسان به سایه ی درخت عادت می کند به آتش نه !
    اما...
    آن قدرها هم که گمان می کنی بد نیست...
    بد نیست گاهی هم جیب هایت پاره باشد!
    پله های آسمان خراش هارا فراموش کنی...
    بنشینی کنار خیابان
    و از پله های خودت پایین بروی!
    پله
    پله
    پله
    آن قدر که می بینی
    کسانی نشسته اند...
    بعضی ها گریه می کنند...
    بعضی ها آواز می خوانند و...
    ناگهان کسی را می بینی
    که می شناسیش
    شاید هم نمی شناسیش
    اما...
    این لبخند آمده بر لبانت را...
    تنها دو سطر دیگر بر ندار:
    در بهشت گاهی
    در جهنم همیشه
    به خدا می رسی...!

    " گروس عبدالملکیان"
    ميدونم چي ميگي عزيزم

    ياد اين شعر افتادم آدمي در عالم خاكي نمي آيد به دست ...
    مرسي:gol:

    اگه تو وجود همه ي آدما احساس داشت دنيامون اين شكلي و اين رنگي نبود ...


    آن روز فراموش کردیم

    به چشم ها نیز نگاهی بیندازیم ...

    به نزدیک ترین پیاده رو

    چشم می دوختیم

    و از آسمان های دور

    سخن می بافتیم ...

    و نام های جهان را

    با هم تعویض می کردیم !

    در هزار و یک راه

    قدم می زدیم

    تا به آن قلب افتاده در راه

    سلام نکنیم ...

    امروز به افق های سخت خیابان

    نگاه می کنیم ...

    و آسمانی نیست

    و بال کبوتری

    درفاصله ی در و پنجره ...

    در این هزاره ی خداحافظی

    سقفی خاکستری سایه بسته است

    پشت به وصله های کاغذی

    روی شیشه های بی بخار و خشک

    که از آن حرف نمی زنیم ...

    انگار که ندیده ایم !

    انگار فراموش کرده ایم

    به چشمها نیز نگاهی بیندازیم ...!


    سید مهرداد ضیایی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا