linux_0011
پسندها
444

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • Salam Aziizam. Khubam mamnun, khubi khodet? Bebakhshid nemishod farsi benevisam...
    من خوبم.تو چطور؟ یه پیشنهادی بهم بده. از این تاپیکای سیاسی و کل کل خسته شدم.کجا برم پست بدم؟


    ديگر ترنم باران هم

    نمي تواند

    مرهم درد شود ...

    از كساني مي گويم

    كه تبسم را

    هرگز آيينه اي نبودند ...

    حتي

    به زهر خندي !!!
    عزیزم نمیشد آینه برداشت چون مجبور میشدم گاز بزنم که اونم با اون لاکش نمی شد. نگران نباش. چنگال داشتم.اما آخرش به این نتیجه رسیدم که گوشت گاو خوشمزه تره.
    نتونستم بخورمش.نگاه بهش که می کردم همش قیافه ی تو میومد جلو چشم. عزیزم. شباهت عجیبی دارین.من چطور دلم میومد؟


    وقتي بزرگ مي شوي ديگر نمي ترسي كه نكند فردا صبح خورشيد نيايد! حتي دلت نمي خواهد پشت كوهها سرك بكشي و خانه خورشيد را از نزديك ببيني ...
    باشه سحر خانوم .آخه باز مهر میشه.آخه باز میای اونجا.آخه باز هم رو میبینیم. اونوقت نشونت میدم اذیت یعنی چی. باهات راه اومده بودم.قدر ندونستی
    سحر...
    خدا بگم چیکارت نکنه ؟؟؟
    این چه حرفیه ؟
    تو کجا بودی که من تحویلت نگرفتم آخه ؟ [IMG]
    [IMG]
    (تو و رزا دست به یکی کردین منو اذیت کنین آره ؟؟)


    پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت...آهسته می خزید، دشوار و کند؛ و دورها همیشه دور بود...
    سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید...
    پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت:
    "این عدل نیست، کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی.من هیچ گاه نمی رسم و در لاک سنگی خود خزید، به نیت ناامیدی."
    خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد . زمین را نشانش داد. کره ای کوچک بود.
    و گفت: "نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمی رسد...چون رسیدنی در کار نیست.فقط رفتن است، حتی اگر اندکی...و هر بار که می روی ، رسیده ای!
    و باور کن آنچه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست،و پاره ای از هستی را بر دوش می کشی؛" پاره ای از مرا..."
    خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت.دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راهها چندان دور...
    سنگ پشت به راه افتاد و گفت:" رفتن، حتی اگر اندکی؛"و پاره ای از "او" را با عشق بر دوش کشید...
    یعنی چی مگه ریحانه چی شده؟ طوری حرف می زنی انگار خبر نداری.مگه نمی دونی داداشش فوت کرده؟


    سـانـس آخـر زنـدگـی !

    ● ای کاش این صحنه را جور دیگری بازی کرده بودم ...

    چه کوتاه است! عمر را می‌گویم. ‌١٠ سال اول زندگیتان را مثل دور تند یک فیلم سیاه و سفید قدیمی‌ از نظر بگذرانید و بعد فرض کنید این فیلم چیزی حدود هفت بار ادامه یابد. اما هر بار، یک دوره جدید...

    این فیلم ملودرام شاعرانه عاشقانه رمانتیک واقعگرایانه حادثه‌ای کمدی تراژیک و گاه ابلهانه چیزی حدود ‌٧ بار ادامه یابد. هرچه به پایان این فیلم نزدیک‌تر می‌شویم، بیشتر احساس غبن می‌کنیم: "ای کاش این صحنه را جور دیگری بازی کرده بودم"، "ای کاش این فصل از فیلم کمی ‌طولانی‌تر بود"، " ای کاش لوکیشین این فصل تغییر می‌کرد"، " ای کاش این نما، این قدر ابلهانه نبود"، " چرا اینجا دارم این قدر الکی می‌خندم؟"و...

    اما دیگر فرصتی نیست. دیگر کم کم فیلم دارد به انتهای خود می‌رسد. باید از صندلی برخیزم. باید سالن را ترک کنم...!
    سحر میام میزنمتاااااااااا
    آخه این چه حرفیه ؟
    اصلنااااااااا دلت بسوزه ... نکنه حصودیت میشه ؟ [IMG]
    دو تا مثبت الكي بود بابا. نمره خودمونو بهمون نداد. چه برسه به مثبت.
    سلام
    ببخش من زياد on نمي شم.
    تابستون چطوري مي گذره؟
    همش باشگاهي يا كاراي ديگه مي كني؟
    سهیلا؟ نمی ترسی یه وقت باد به گوشش برسونه؟سهیلای مظلوم آخه کی به اندازه ی تو کلاس می ذاره؟
    چرا جواب نمی دی؟ بابا اینقدر کلاس برای ما نذار.باور کن همین جوریشم قبولت داریم.پس من رفتم
    لام
    خوبی؟
    عید توهم مبارک باشه.
    گفتم که یه کار اداری بود
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا