linux_0011
پسندها
444

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام عزییییییییییییییییییییییییییییییییییییییزم خوبی مهندسسسسسسسسسسسس ؟
    کم پیدایی ؟


    من و پاييز شانه به شانه ...
    به پاييز گفتم
    آرام، گام بردار ...
    در زير برگها
    بهاري، دارد، مي تپد ...
    ...
    من و پاييز جلوتر رفتيم
    نفس در سينه ي هردومان حبس بود
    برگها را كنار زديم
    تورا ديديم ...
    هنوز بالهايت جان داشت
    نفست بوي پرواز مي داد
    و سكوت نبض تو در گوش برگها جاري بود
    هنوز جاي پاي قلبت سبز بود ...
    و
    هنوز دستهايت
    بوي دل مرا مي داد
    اي كودكي بزرگوار من !!!
    ...
    امروز كوچكتر از آنم
    كه به قداست تو
    بينديشم
    يادت گرامي باد ...
    اي كودكي بزرگوار من ...
    اي كودكي بزرگوار من ...!

    فرشته مه نگار
    سیلام!
    میبینم بازم شاخ شدیا!!!!
    ای بابا! من که دیگه پسر گل و ینا نیستم! من روحم یه روح سرگردان! که خونه زندگیشو گم کرده!
    چه خبرا؟
    روبراهی؟
    خوش میذگره؟


    فقط یکیست

    هرچه زیباست !

    ببین:

    یک ماه ... یک خورشید ...

    یک پدر ... یک مادر ...

    یک تولد ... یک مرگ حتی !

    یک قلب ... یک عشق !

    همین ...

    فقط یکی ...

    نقطه !


    نه !

    نه !

    زمین را نگاه نمی کنم ...

    به تماشا نشستن آسمان را

    بیشتر دوست می دارم ...

    هرچند

    رخت بی تابی به تن کرده

    گاه گرفته است ...

    گاهی هم می بارد ...

    نه !

    زمین را نگاه نمی کنم ...

    زمین از ما پر شده ، ما از سیاهی !

    آسمان اما سپید است ...
    ها ...جدی ؟؟...اره ..خیلیم حساس ونازک دله .....خلاصه هلاک کرده مارو اساسی.....از خودت بگو ...اونو برا فردا میزاریم که بینیم حرص خوردنشو خوبه ؟
    اخ جون پس بزن بریم که دلم لک زده باسه غیبت ......
    خوب چون تو بیشتر دیدیش اول بوگو ..بگو ببنم سیفیجات چه خبر ؟؟
    میگم نشنوه بیاد از رو زمین نابودمون کنه هان ؟؟
    جدی ؟خوبه ؟..اوه دلم میخواست یکیرو پیدا کنم در مورده راسلی یکم باهاش غیبت کنم پایه هستی ؟؟؟:d
    سلام و شب خوش به همکلاسی راسلی ..این راسلی نمیدونمچرا دوستاشو نمیاره به ما معرفی کنه ؟به هر حال این راسلی از دوستان ارام و خوب وگله ماست دوستاشم برامون عزیزن
    :d
    گلی از خودته سحر جون .
    چطوری ؟
    بار و بندیل رو بستی ؟؟؟


    هم چنان كه مى گذرى به همه چيز نگاه كن و در هيچ جا درنگ مكن ...
    به خود بگو كه تنها خداست كه گذرا نيست ...
    تنها خداست كه نمى توان در انتظارش بود ... در انتظار خدا بودن يعنى در نيافتن اين كه او را هم اكنون در وجود خود دارى ...!


    قدم مي زني
    تاريک است
    خياباني ساکت
    بر خلاف هميشه ...

    مي روي
    در مسيري ميان درختان
    صدايي نيست
    جز صداي رودخانه ...

    پيش مي روي
    دوست داري
    تا ابد بروي
    بي وقفه ...

    آرامش است
    که مي بارد
    و پرواز روياهايي
    که در سر داري ...

    به خودت که مي آيي
    رسيده اي
    لبخند مي زني ...

    فردا شب
    با اوج بيشتري
    پرواز خواهي کرد ...!
    سلام!
    خوبی؟
    خوش میذگره؟؟؟
    راستی!
    فینال شروع شده!!!
    بیا رای بده!
    به دوستات هم بگو که رای بدن!

    بهترين آواتار را چه كسي دارد ؟ ( فينال )

    مرسی!


    کاش می دانستم خدا به راستی

    همان پیرمرد خاموش و آرام خفته در آسمانی است

    که با خیال راحت در ابرها آرام گرفته است و بازی مخلوقاتش را نگاه می کند !

    یا مردی ست با دست هایی گشوده و چشم هایی نگران

    که با انگشت هایش خط زندگی را بر روی صفحه ي روزگارمان نقش می زند ...

    کاش می دانستم

    به یاری اش می توان چشم دوخت

    یا هر چه روزگار را

    باید

    بر حلول دست هایم باور کنم ؟!

    گفته بود خدا نظاره گر ماست ...

    خوب است ...

    اما

    تو به من بگو

    دست هایش کجاست ؟!...


    آسمان


    امروز خرید کردم! امروز از دختری دو شاخه گل مریم خریدم... امروز از پسر سر چهار راه روزنامه خریدم... امروز پسری نابینا قسمم داد٬ از او فال انبیاء خریدم...امروز پیرزنی با چهره تکیده و قدی خمیده جلویم را گرفت٬ از او یک آدامس بادکنکی خریدم... امروز از زن چادری کنار مترو یک روسري خریدم... امروز دخترکی در مترو نگاهم کرد٬ از او فال حافظ خریدم... امروز از مرد ویولون زن نابینایی یک نغمه ناکوک خریدم٬ دعایم کرد................ امروز آفتاب مهربان بود و من یک جو معرفت خریدم.......
    سلام سحر ...:gol:
    به به .. چه عکس خوشملی ...
    مرسی . تو چطوری ؟


    من از خورشيد خيلي سپاسگزارم! خورشيد شب نداشت ... ماه نداشت ... ستاره نداشت ...‌ خواب نداشت ... با وجود اين، هر روز صبح زود مرا از خواب بيدار مي كرد ...!

    دفتر خاطرات فرشته ها/ كامبيز درم بخش
    قضیه ی خداست!
    که می خوان به خدا ایراد بگیرن, میگن:
    خدا مگه هر کاری رو نمیتونه انجام بده؟؟؟(پس باید بتونه سنگی خلق کنه که هیچکس(حتی خودش) نتونه برداره!)
    در هر صورت, با این سوال, میخوان قدرت خدا رو زیر سوال ببرن(چه بتونه خلق کنه, و نتونه برداره! چه نتونه خلق کنه!!!)

    الآن هم تو با من همچین کاری کردی!!!!
    شوخیدم!
    میتونم بیم بیرون...!ولی ارزش نداره!
    اگه سرگردان نبودم که با احضار تو حاضر نمیشدم!
    هنوز بین این و اون دنیا موندم...!
    شرایط سخته!
    سلام!
    مرسی!
    به لطف زنده ها که دعایی در حق ما ارواح انجام بدن...! :gol:
    بی گانه ام
    با این خانه های خاکی غبار گرفته بی گانه ام
    با این در و دیوار هزار رنگ
    چهار دیواریهای محبوس
    با هر چه خاکِ جدا مانده از افلاک بی گانه ام
    اینجا نمیتواند خانه من باشد
    هرگز نمیتواند
    مگر نه اینکه مرغ باغ ملکوت بودم
    اینجا چه میکنم؟
    اینجا
    میان این همه سنگ و خاک
    راه خانه ام کدام سوست؟
    کدام جاده میرسد به بی انتهای حضور؟
    باید برخیزم
    باید به خانه برگردم
    باید فکری برای این سر و روی اشفته و دستهای آلوده به غبار غفلت کنم
    نسیم حی علی اصلاة می وزد
    باید از چشمه ایمان وضو بگیرم
    باید سجاده سبزم را باز کنم
    می خواهم عطر تکبیرة الاحرام خانه را بردارد
    انگاه تکه ای از باغ ملکوت از آنِ من خواهد بود
    و من
    ساکن محله ای در باغ سبز عرش خواهم شد


    به آنچه چشمانت می گویند

    باور نداشته باش !

    همه ی آنچه نشان می دهند، محدودیت است ...

    با ادراکت بنگر

    برای درک آنچه می دانی ...

    و آنگاه

    راه پرواز گشوده خواهد شد ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا