.
.
امروز هم...
بی«صبحت به خیر عزیزم»ات آغاز شد
یک جمله ی ساده که
قادر بود
خورشید مرا...
از پشت کوهها بیرون بکشد
بالا بیاورد
بنشاند پشت میز صبحانه
من در ادامه ی شب
میز را چیدم
من در ادامه ی شب
صبحانه ی گنجشک ها را دادم
من با چراغهای روشن
به خیابان زدم
و هیچ کس نمی دانست
در درونم زن دیوانه ایست...
خوشبختی را نمی توان وام گرفت.
خوشبختی را نمی توان برای لحظه ای نیز به عاریت خواست.
خوشبختی را نمی توان دزدید
نمی توان خرید
نمی توان تکدی کرد...
بر سر سفره ی خوشبختی دیگران، همچو یک مهمان ناخوانده، حریصانه و شکم پرورانه نمی توان نشست،
و لقمه ای نمی توان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مضاعف...
پیح تو که خوبه.باز رفت و امدی هست حال و احوال پرسی هست.همین یه انگیزس که بیای اینجا:-)) واسه ما باز و بسته بودنش فرقی نداره
عکس چی بزارم؟؟بخ بختی که دیدن نداره:دی
چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم
به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم
من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب
من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم
شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است
شبیه بودن گل های بی شمیم به هم
من و تو رود شدیم...
منهدم شدم عزیزم دیر اومدی خبر نداری:D اینجا هم داره منهدم میشه:دی
انقد ک کسی پیام نمیده در و پنجره رو بستیم ک الکی انتظار نکشیم:-|
جدی دلت تنگمه؟؟؟:Dمنم که میدونی..
منه دل شکسته با این فکر خسته ، دلم تنگته
با چشمای نمناک ،تر و ابری و پاک ، دلم تنگته
ببین که چه ساده بدون اراده دلم تنگته
مثل...