گاه می اندیشم...چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم...همین مرا بس که کوچه ای داشته باشم و باران و انسان هایی در زندگیم باشند که زلال تر از باران هستند
ببخشید اون موقعه یدفعه ای رفتم یه کار اورژانسی پیش اومد بابا گفت پاشو برو بلیط بگیر
منم که وقتی بابا مامان یه چیزی میگن باید سراپا گوش باشم وگرنه حساب کار مییاد دستم
خلاصه شرمنده