J
پسندها
1,908

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام دخیک خوبی؟
    مرسی مررررسی زدی تو کار متنای خوشگل موشگل :D
    باد در میان ساقه های گندم غوغایی راه انداخت
    نام تو را برد
    کوه به خودش لرزید و غرید
    نام تورا خواند
    اسمان با تمام بی کرانگی اش
    دلش تنگ شد
    یاد تورا کرد
    نامت را برد و بارید
    من
    من در میان این همه یاد تو
    سکوت کردم و
    سکوتم فریادی شد برای درونم تا
    بهم ریزدبشکند نمام بت های خود ساخته را
    خاطرات خیلی عجیب هستند ..
    گاهی اوقات می خندیم به روزهایی که گریه می کردیم
    وگاهی گریه می کنیم، به یاد روزهایی که می خندیدیم!

    هاروکی موراکامی ​
    بارالها…
    از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم
    نكند فرق به حالم
    چه براني،چه بخواني
    … چه به اوجم برساني
    چه به خاكم بكشاني
    … نه من آنم كه برنجم
    نه تو آني كه براني..
    نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
    نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي
    در اگر باز نگردد…
    نروم باز به جايي
    پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي
    كس به غير از تو نخواهم
    چه بخواهي چه نخواهي
    باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهي
    فدات شم فامیلی مگه تو لیست دوستام نبودی؟؟ :دی
    مرسی عسیسم واسه درخواستت .. بوووووووووووس ♥
    تازه فهمیدم خدایم، این خداست
    این خدای مهربان وآشناست

    دوستی، از من به من نزدیك تر
    از رگ گردن به من نزدیك تر

    آن خدای پیش از این را باد برد
    نام او را هم دلم از یاد برد

    آن خدا مثل خیال و خواب بود
    چون حبابی، نقش روی آب بود

    می توانم بعد از این، با این خدا
    دوست باشم، دوست، پاك وبی ریا

    می توان با این خدا پرواز كرد
    سفره ی دل را برایش باز كرد

    می توان درباره ی گل حرف زد
    صاف وساده، مثل بلبل حرف زد

    چكه چكه مثل باران راز گفت
    با دو قطره، صد هزاران راز گفت

    می توان با او صمیمی حرف زد
    مثل یاران قدیمی حرف زد

    می توان تصنیفی از پرواز خواند
    با الفبای سكوت آواز خواند

    می توان مثل علفها حرف زد
    با زبانی بی الفبا حرف زد

    می توان درباره ی هر چیز گفت
    می توان شعری خیال انگیز گفت
    موجودی عجیب در سر ستون های تخت جمشید
    عکسی از کشف ردپای انسان های غول پیکر در آفریقا
    جزایر تازه متولد شده زمین
    آدم ها می آیند..
    خودشان را نشان می دهند...
    وقتی که برایت مهم نیست...
    اصرار می کنند!
    اصرار برای اثبات وجودشان،
    برای اثبات بودنشان...
    وماندنشان!
    اصرار می کنندکه تو نیز باشی همراهشان..
    همان آدم ها،
    وقتی که پذیرفتی بودنشان را،
    ماندنشان را...
    وقتی که باورشان کردی..
    می روند!
    به بهانه های پوچ!
    به سادگی!
    می روند...
    می روند..
    و تو می مانی و باوری که...!
    من با اجازه از خدمتتون مرخص شم.......شبتون خوش
    خدانگهدارتون...................بای بای:smile:
    خطر نداره......اونی که خطر داره کبریته که روش نوشتن بی خطر !!!!!:D
    حتما میام زنجان چاقو خوب میخرم اینجا چاقوهاش زیاد خوب نیست..........من به چاقو علاقه خاصی دارم ن برای دعوا فقط دوس دارم کلکسیونی از چاقو های خوب و گرون داشته باشم!!!!!
    من عاشق چاقو های زنجانم.......اومدم زنجان آشنا داری برم پیشش چاقو خوب بخرم؟:D
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا