hossein00104
پسندها
1,616

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام خوبین مهندس؟

    دنبال 1سایت واسه دانشکده هنرومعماری و پلان پرسپکتیو 1کلاس کارگاهی میگردم
    میتونین کمکم کنید؟
    ختم قرآن برای شادی روح پسر عموی دوست خوبمون محسن عزیز
    خوشم اومد مامانشو از قلم ننداختی:دییییی
    ها دیگه من که عندشمم:دی
    قربون شما..من که شیرخور نیستم..نوش جان:دی
    بسی خشنود گشتم...شبتونم بخیر..منم میرم شام بخورم:دیی
    :دی...
    ها عامو حتما خیلی هزینه برداشته ..من که اصلا حاظر نیستم همچین حرکتی انجام بدم...
    اصا ظریف یچی دیگن:دی
    درگیری مجازی؟؟ینی با بچه های اینجا؟؟؟
    نه ...دلم یجوری بود...خواستم یکم آروم شم..جای دیگه نمیشد بنویسم چون مشکلات خودشو داره:دی
    ترجیح دادم تو صفحم بنویسم...
    والا چی چی بگم ..گفتم که کلا با استاده نمیشازم چون منطق نداره و منم نمیتونم آدمای بی منطقو تحمل کنم و خلاصه یجورایی حالشو میگیرم:دی
    شنیدم امروز یه گروه از بچه ها ماکتشو با اسکیل 1.1 ساخته:دی
    ....
    روزامم هیچی دیگه درگیرم فعلا:دی
    با خودم با ملت:دی
    امروزم طراحی فنی تحویل دادم خلاص شد...
    :redface:
    قربانت...نه اون موقع که اینارو نوشتم داشتم گوش میدادم...درگیر بودم...:redface:راستی سیییلام
    ادامه داستان توهم......

    .................دو شنبه

    امروز به محض این که وارد دانشگاه شدم رفتم سر کلاس.
    بعد از کلاس یکی از همکلاسیام جزوه منو ازم خواست.
    من که میدونم منظورش چی بود!! حتما مینا هم علاقه داره با من ازدواج کنه . راستش منم از اون بدم نمی آد.
    راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با مینا هم ازدواج کنم.


    .................سه شنبه

    امروز اصلا روز خوبی نبود،نه از مریم خبری بود نه از نرگس نه از مینا.
    فقط یکی از من پرسید "ببخشید آقا امور دانشجویی کجاست؟ "
    من که می دونم منظورش چیه!! ولی تصمیم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کیفش آبی رنگ بود ،حتما استقلالیه !!
    وقتی جریان رو به دوستم گفتم ،به من گفت: "ای بابا بدبخت منظوری نداشته "
    ولی من می دونم،رفیقم به ارتباطات بالای من به دخترا حسودیش می شه !
    حالا به کوری چشم اونم شده هر جور شده با این یکی هم ازدواج می کنم !!!

    ادامه دارد.....
    داستان امروز:

    توهم(منکه میدونم منظورش چی بود؟!!!!!!!)

    .................شنبه

    از همون لحظه ای که وارد دانشگاه شدم متوجه نگاه سنگینش شدم.
    هر جا می رفتم اونو می دیدم. یک بار که از جلوی هم در اومدیم نزدیک بود به هم بخوریم،صداشو نازک کرد و گفت "ببخشید " ،
    من که می دونم منظورش چی بود !!
    تازه ساعت 9:30 که داشتم بورد رو می خوندم اومد پشت سرم و شروع به خوندن بورد کرد.
    آره می دونم منظورش چی بود !!!
    اون می خواد زن من بشه!!
    بچه ها می گفتن اسمش مریمه. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون،تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم.

    ادامه دارد.....
    بسلامتی
    اولش خوب بوده تا اخرشم انشالله خوب پیش میره:gol:
    مهندس پیامتو ویرایش کن همه اسرار رو ریختی رو دایره:D
    نه همین جاست/یعنی با چی رفته بودم که صبح اونجا و شب برگشته بودم؟؟؟؟
    سلام خوبی حسین جان :gol:
    شکر خوبیم به خوبی او
    چه خبرا چه کاره ای؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا