درگذر گاه زمان
خيمه شب بازي دهر
با همه تلخي و شيريني خود ميگذرد
عشقها ميميرند
رنگها رنگ دگر ميگيرند
و فقط خاطره هاست
كه چه شيرين . چه تلخ
دست ناخورده به جا ميماند
شش روز از مهموني خدا گذشتو نه من هنوز ادم شدمو نه هنوز اقام ازم راضي شده
بچه ها بياين اين چند روزه باقي مونده رو يكم بهتر باشيم
تا كمتردله نازنين اقا صاحب الزمانو بشكونيم
کاش رویاهایمان روزی حقیقت میشدند
تنگنای سینه ها دشت محبت میشدند
صادقی مهر وصفا قانون انسان بودن است
کاش قانون هایمان یک دم رعایت میشدند
اشک های همدلی از روی مکر است و فریب
کاش روزی اشکهامان با صداقت میشدند
گاهی از غم میشود ویران دلم
کاشکی دلها همه مردانه قسمت میشدند...
بي اراده متولد ميشويم بي اختيار زندگي ميكنيم بدون اينكه بخواهميم ميميريم زندگي ميكنيم و نميتوانيم درمرگ و تولد دخالت كنيم اما ميتوانيم ديگران را دوست داشته باشيم و كاري كنيم تا وقتي كه براي هميشه ميرويم خاطرمان در يادها و خاطره ها ماندگار شود