دهقان فداكار پیر شده!
چوپان دروغگو عزیز شده!
شنگول و منگول گرگ شدن!
كوكب حوصله مهمون رو نداره!
كبرا تصمیم گرفته دماغش رو عمل كنه!
روباه و كلاغ دستشون تو یه كاسه اس!
حسنك گوسفنداش رو ول كرده تو یه شركت آبدارچی شده!
آرش كمانگیر معتاد شده!
شیرین خسرو و فرهاد رو پیچونده و با دوست پسرش رفته اسكی!
رستم اسبش رو فروخته یه موتور خریده و با اسفندیار میرن كیف قاپی!
... .
ولی انگار رفت دوباره!
موزمار شده این!هرچند که بود!
پس چی؟؟یک ساعت پرده کرکره میکشم پایین بالا قفل به اون سنگینی!!!
اون محمدم نامردم انگار نه انگار!
در هر صورت نبود بگو متنشم بده با جزییات.
من میزنم.