F A R Z A N E
پسندها
12,696

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • افرین چ دختر خوبی
    دایی ب تو افتخارمیکنه.خخ
    منم هیچی دایی
    باشگاه گردی هیچ کار مفیدی نمیکنم
    مگه همه مثه توان گیم بازی کنن.خخ
    دایی پیامات نیومد
    شاید مشکل از طرفه من بوده
    بد نیستم دایی تو خوبی؟؟چ میکنی؟؟؟؟
    سلام
    داییی تو ی دفه رفتی؟منتظر بودم بیای ولی ی دفه رفتی
    خوبم خوبی؟؟؟؟
    اصن برو...دیگه صدام نکن عاشقونه نگام نکن.......................نمیخامت مگه زوره:cry:
    کشف من:
    من تازه فهمیدم چرا دل آدم میشکنه....
    چونکه موقعی که باهاشی دلت گرمه ولی موقعی که میره دلت سرد میشه و این اختلاف دما باعث شکستگی قلب میشه!
    مسخره هم خودت
    مورد داشتیم پسره تو مهد کودک به خانوم معلمش گفته زن من میشی؟ خانومه گفته بدو برو من حوصله ی بچه مچه ندارم !!
    پسره گفته مشکلی نداره بچه دار نمی شیم !!!!!!
    ناموسا شما بگید من سرمو کجا بکوبم ؟؟؟؟؟؟؟؟
    خب من که از دپرسیم دارم درمیام...تو غصه نخور خودم هستم نیگا چه خوش اخلاقم
    تو چرا اعصاب نداری هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    حانیه میگه اعصاب ندارم میذارم از خونه میرم...:eek:(بچه سه ساله)
    مامانش بهش گفت خب ادم بدا میبرنت بعد بابا و مامان نداری دیگه
    رو به مامانش میگه خو نداشته باشم وقتی شما بلد نیستین درست بچه مصرف کنین:eek::D
    هیچی استرس داشتم شدید...از اون استرس خفنا...اینقد بد بود:cry: ...الکی الکی...همه بهم میخندیدن ...هرچی میگفتم شاید امتحان دارم خبر ندارم مسخره م میکردن فک میکنن من عقلم کمه نامردا
    بعدش میدونی چی شد؟؟
    خوابیدم خواب دیدم امتحان دارم ب امتحان نرسیدم کلی گریه کردم تو خواب استرسم نشست...الان دپرسم...خو من چکار کنم:cry:
    به تنهايي گرفتارند مشتي بي پناه اينجا
    مسافر خانه ي رنج است يا تبعيد گاه اينجا؟

    غرض رنجيدن ما بود از دنيا که حاصل شد
    مکن عمر مرا اي عشق بيش از اين تباه اينجا

    براي چرخش اين آسياب کهنه ي دلسنگ
    به خون خويش مي غلتند صدها بي گناه اينجا

    نشان خانه ي خود را در اين صحراي سردرگم
    بپرس از کاروانهايي که گم کردند راه اينجا

    اگر شادي سراغ از من بگيرد جاي حيرت نيست
    نشان مي جويد از من تانيايد اشتباه اينجا

    تو زيبايي و زيبايي در اينجا کم گناهي نيست
    هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اينجا
    امام صادق علیه السلام ماجرای ولادت پیامبر اکرم را از زبان آمنه چنین نقل می‌فرماید:

    به خدا سوگند، فرزندم با دستان خود بر زمین فرود آمد. آن‌گاه سر به سوی آسمان بلند کرد و به آن نگریست. نوری از من ساطع شده بود که همه چیز در پرتوش نورانی بود. شنیدم که منادی صدا زد: « تو بزرگترین مرد جهان را به دنیا آوردی.»


    lı.✿.ıllاسرچشمه فیض سرمدی پیدا شدlı.✿.ıllا خجسته میلاد ختم المرسلین
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا