eMJey
پسندها
919

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سیلاام بر دوست معمار جدیدم...ببخشید اسمتون چیه؟:redface:
    البته اگه دوس دارین همچینی ناشناخته بمونین همون امجی صداتون کنیم:cool:
    سلام خوبین مهندس؟ دنبال 1سایت واسه دانشکده هنرومعماری و پلان پرسپکتیو 1کلاس کارگاهی میگردم میتونین کمکم کنید؟
    ختم قرآن برای شادی روح پسر عموی دوست خوبمون محسن عزیز
    وای اگه دست من بود بلا همه تو باخ الزوها گل میکاستم ولی دست من نیست داهی از پلوف یکی از عموها سیدمس بلاتون
    سهناااااااااااااااام منسی عمو خودتون گلید والااااااااااا
    سلام
    میگم شما طرحه پنجتون چی بوده؟
    نمیدونم چرا چیزی واسه محله پیدا نمیکنم
    پایان نامه هام همشون خریدنیه
    واسه دانلود هیچی نیست....
    نتیجه اخلاقی:
    خب راستش نمیدونم نتیجه اخلاقیه این داستان چیه!!
    واسه همین به جایه نتیجه تصمیم گرفتم تویه چنروز واستون بزارم...بخاطره اینکه بفهمید صبرتون در چه حده!!
    میتونین صبر کنین تا روزه بعد یا نه؟!
    خب حالا بعضیا رفتن بقیشو خوندن...بعضیا ام صبر کردن...دیگه خودتون میدونید!!!
    بعدشم اینکه همتون ذوقه منو کور کردین هیچکس این داستانو دوسنداشت...ولی به نظره من بامزه بود همه چی که نباید آموزنده باشه...
    منم دیگه از این داستانا نمیزارم
    ولی یه نفر هست که میگه هرکسی که سره راهه ما قرار گرفت واسه اینه که به ما یه چیزی رو بفهمونه!!!!!!!!
    خب این جمله آخرم ربطی نداشت
    همینطوری گفتم
    چون ناراحتم
    .................شنبه

    امروز صبح زود از خواب بیدار شدم ،صبحونه مو خوردم،اومدم راه بیفتم که مادرم گفت:نمی خواد دانشگاه بری ،امروز جواب نوار مغزیت آماده ست،برو از بیمارستان بگیرش!!
    راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون مردم می گن:من مشکل روانی دارم!!!
    اما من که می دونم منظورشون چیه !!!!
    .......

    .................پنج شنبه

    یکی از دوستای هم دانشکده ایم بنام احمد منو به بوفه دعوت کرد .
    من که می دونستم از این نوشابه خریدن منظورش چیه!!
    می خواد من بی خیال مینا بشم،راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون ،عمرا اگه قبول کنم.


    .................جمعه

    امروز صبح در خواب شیرینی بودم و داشتم خواب عروسی بزرگ خودم رو می دیدم ،عجب شکوه و عظمتی بود.
    داشتم انگشتم رو توی کاسه عسل فرو می کردم که...
    مادرم از خواب بیدارم کرد و گفت برم چند تا نون بگیرم.
    وقتی توی صف نونوایی بودم دختر خانمی از من پرسید "ببخشید آقا صف دو تایی ها کدومه؟ "
    من که می دونستم منظورش چی بود ،ما عمرا باهاش ازدواج کنم .
    از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون ،من از دختری که نونوایی بیاد خیلی خوشم نمی آد.
    ادامه....

    .................چهار شنبه

    امروز وقتی داشتم وارد سلف می شدم یک مرتبه متوجه شدم که مسابقات ورزشی دانشگاه های استان تو دانشگاه ما برگذار می شه.
    یکی از دخترای که از دانشگاه یک شهر دیگه اومده بود از من پرسید "ببخشید آقا دانشکده تربیت بدنی کجاست؟ "
    من که می دونستم منظورش چیه!!!
    اما توی کار درستی خودم موندم که چه طور این دختر هم منو شناخته و به من علاقه پیدا کرده ،حیف که اسمش رو نفهمیدم.
    از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم هر طور شده پیداش کنم و باهاش ازدواج کنم،طفلکی گناه داره از عشق من پیر بشه !!
    ;)
    درسته الان واقعا معماری خوندن اونم تو یه شهر به غیر شهر خودت جز دردسر هزینه ی هنگفت چیزی نیست.:gol:
    :smile:سلام همکلاسی
    ژست همیشگی دانشجوی همیشه تخت شاسی بدست کلاسمون!!

    خواهران غریب
    ادامه داستان توهم......

    .................دو شنبه

    امروز به محض این که وارد دانشگاه شدم رفتم سر کلاس.
    بعد از کلاس یکی از همکلاسیام جزوه منو ازم خواست.
    من که میدونم منظورش چی بود!! حتما مینا هم علاقه داره با من ازدواج کنه . راستش منم از اون بدم نمی آد.
    راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با مینا هم ازدواج کنم.


    .................سه شنبه

    امروز اصلا روز خوبی نبود،نه از مریم خبری بود نه از نرگس نه از مینا.
    فقط یکی از من پرسید "ببخشید آقا امور دانشجویی کجاست؟ "
    من که می دونم منظورش چیه!! ولی تصمیم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کیفش آبی رنگ بود ،حتما استقلالیه !!
    وقتی جریان رو به دوستم گفتم ،به من گفت: "ای بابا بدبخت منظوری نداشته "
    ولی من می دونم،رفیقم به ارتباطات بالای من به دخترا حسودیش می شه !
    حالا به کوری چشم اونم شده هر جور شده با این یکی هم ازدواج می کنم !!!

    ادامه دارد.....
    ادامه.......

    .................یک شنبه

    امروز ساعت 9 به دانشگاه رفتم.موقع رفتن توی سرویس یه خانمی پشت سرم نشسته بود و با رفیقش می گفتن و می خندیدن.
    تازه به من گفت: "ببخشید آقا می شه شیشه پنجرتونو ببندین "
    من که می دونستم منظورش چی بود !!
    اسمش رو می دونستم اسمش نرگسه.
    مثله روز معلوم بود که با این خندیدن می خواد دل منو نرم کنه که بگیرمش،راستش منم از اون بدم نمی آد.
    از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون،تصمیم گرفتم با نرگس هم ازدواج کنم.

    ادامه دارد....
    وااااای
    ذوقیدمم
    پیامام میاد
    آره اون دوتا اولی خییلی باحال بود
    البته اینا نتیجه اخلاقیم داشتااا
    شما دیر اومدین
    بهتون نرسید
    دی:
    فکنم صفه شما مشکل داره به جونه خودم
    هروقت پیام میدی یه ساعت بعد میاد تازه اگه لطف کنه و گیر نکنه یا ارور نده
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا