داستان امروز:
توهم(منکه میدونم منظورش چی بود)!!!
.................شنبه
از همون لحظه ای که وارد دانشگاه شدم متوجه نگاه سنگینش شدم.
هر جا می رفتم اونو می دیدم. یک بار که از جلوی هم در اومدیم نزدیک بود به هم بخوریم،صداشو نازک کرد و گفت "ببخشید " ،
من که می دونم منظورش چی بود !!
تازه ساعت 9:30 که داشتم بورد رو می خوندم اومد پشت سرم و شروع به خوندن بورد کرد.
آره می دونم منظورش چی بود !!!
اون می خواد زن من بشه!!
بچه ها می گفتن اسمش مریمه. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون،تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم.
ادامه دارد....
توهم(منکه میدونم منظورش چی بود)!!!
.................شنبه
از همون لحظه ای که وارد دانشگاه شدم متوجه نگاه سنگینش شدم.
هر جا می رفتم اونو می دیدم. یک بار که از جلوی هم در اومدیم نزدیک بود به هم بخوریم،صداشو نازک کرد و گفت "ببخشید " ،
من که می دونم منظورش چی بود !!
تازه ساعت 9:30 که داشتم بورد رو می خوندم اومد پشت سرم و شروع به خوندن بورد کرد.
آره می دونم منظورش چی بود !!!
اون می خواد زن من بشه!!
بچه ها می گفتن اسمش مریمه. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون،تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم.
ادامه دارد....