• تنها منم! همه درد تنم! یادگاری تو! چشم خیس و ترم
    لای لای لالای لای لای لالای لای لای
    واسه اینکه دار و ندار منی
    که انقدر تورو دوست دارم
    بـرو
    نزار گریه هام و ببینی عزیز
    یه کاری نکن کم بیارم
    بـرو…
    زمین و زمان بسته ی عشق توست
    می خوام از زمین و زمان کنده شم
    تو حتی نگاهم نکردی چرا؟!
    یه کاری نکردی که شرمنده شم
    مممممممممممممممممممممم
    یه چیزی تو چشمای خیس تو بود
    که خیلی نمی شد تماشاش کرد
    تورو می کشیدم که یادم نری
    من ِ شاعر رو عشق نقاش کرد
    تنها منم! همه درد تنم یادگاری تو چشم خیس و ترم
    لای لای لالای لای لای لالای لای لای
    خداحافظی می کنی با کسی
    که از تو یه دنیا محبت گرفت
    خداحافظی درد سنگینی ِ
    الهی بمیرم که گریه ات گرفت
    تنها منم
    همه درد تنم
    یادگاری تو
    چشم خیس و ترم
    تنها منم! همه درد تنم یادگاری تو چشم خیس و ترم
    آن کس که درد عشق بداند
    آن کس که درد عشق بداند اشکی بر این سخن بفشاند
    این سان که ذره های دل بیقرار من


    سر در کمند عشق تو جان در هوای توست


    شایدمحال نیست که بعد از هزار سال


    روزی غبار مارا آشفته پوی باد


    در دوردست دشتی از دیده ها نهان


    بر برگ ارغوانی


    پیچیده با خزان


    یا پای جویباری


    چو اشک ما روان


    پهلوی یکدیگر بنشاند


    ما را به یکدگر برساند.
    همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !


    نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...


    نـ ماندن ِ تو ...


    .


    .


    .


    کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـو خبــری مـی داد از


    نـ رفتن ِ تـــو ...
    رنــگـــ انـــتـــــظـــــار زدم بر دلـــم
    نقاشــے كــטּ لحظـــهـ آمدنتـــ را


    قـــاب كــטּ سالهــاے ماندنــتــ را بـــا مـــטּ!
    ــــاصـله هـــرچقــــدر هــــم کــــم و کـــوچیـــک بـــــاشه ...


    بـــــازم بــــزرگـــه ؛ به دکمه اســـپــیـــس روی کیبــــوردت نگــــاه کــن ...!!!
    برهنه می آئیم
    برهنه می بوسیم
    برهنه می میریم
    با این همه عریانی
    هنوز قلب هیچکس پیدا نیست . . .
    با « یکــےِ بــود یکــےِ نبــود » شروع مــےِ‌شود ایــن قــصــه


    با یکــےِ مــاند یکــےِ نمــاند، تمـــام...


    یکــےِ، مـ ـن بــودم یــا تــو؛ مــهم نیست


    مهـمْ


    قصـ ـه‌اےِ‌ســت که تمـــام مـےِ‌شــود!


    یه چیزی تو چشمای خیس تو بود
    که خیلی نمی شد تماشاش کرد
    تـورو می کشیدم که یادم نری
    من شاعــر رو عـشق نقـاش کرد
    دلــم براےکسے
    تنــگ نمـےشـ ـود
    حتـا براے تــو !


    مُــرده هـــا
    روے خط دلتنگے
    راه نمے رونــد....
    موهای دم اسبیم هر شب خاطرات سرانگشتان تورا شیهه میکشند
    فردا کوتاهشان میکنم تا لال شوند

    موهایم را آنقدر کوتاه میکنم تا خاطره انگشتانت را از یاد ببرند
    دیری نمی پاید ،
    خاطراتت دوباره می رویند !
    وقتی که خودم میان ماندن و نماندن دل دل می زنم ،


    نمی توانم بگویمت که بمان ...
    خاطرات مثل دریا هستند و البته نیستند.


    هستند چون حواست نباشد غرق ت می کنند.


    نیستند چون غرق که شدی جنازه ات را پس نمی دهند.




    تمام لذت های دنیا به ترس آلوده اند. وقتی داری اش، دوست داری اش، و می دانی که همه ی این داشتن ت از روزی و جایی دیگر می رود قاطی نداشتن ها و حسرت هایت. و می دانی که همه ی دوست داشتن ت می رود قاطی یک مشت خاطره. قاطی قاب های یک دیوار. و می دانی که آن روز و شروع همه ی اینها می تواند همین ثانیه هایی باشد که دارند می گذرند. آن موقع می ترسی. وقتی برای چیزی می ترسی همان دوست داشتن است. ترس ها آمیخته اند به لذت.
    همیشه

    درست از آب در می آید

    خبرهای ناگوار


    نترس !

    اتفاق مهمی نیفتاده است

    دوباره درخت سیب شکوفه می دهد

    و ترانه می شود

    این بغض‌های کال.


    نترس !

    خیلی زود عادت می کنی

    به خاطره‌ای

    که در یک قاب چوبی کز کرده است

    و خیره به چشمهای خیس تو مانده است
    این روزها
    می خواهم سخت باشم
    نه مثل جدول های روزنامه
    نه مثل معادله های ریاضی
    نه مثل کارهایی که بلد نیستی
    فقط مثل سنگی که سینه ات را سنگین کرده...!!!
    ســاعــتـــ هــا را ســر گــرم کــردم ..


    بــا تــــمــــام دقــیــقــه هـــا چــرخ و فـلـکــــ بــازی کــردم ..


    ثــانــیــه هــا را تــابــــ دادم ...
    .


    .


    .


    چـــقــدر خــســـتـــه کــنـنــده استــ ایــن بــازی ِ انــتـــظــار....
    جرعه ای آب ندارم


    برای هضم بغض کهنه ی غم های شام امشب و هرشب و همیشه ام


    همچنان باقی می ماند.


    ومن سکوت را با خفقان تنهایی ناگزیر هورت می دهم


    حسرت بر جای می ماند.


    و حاصلش چیزی نیست جز درد، برای انتقام کاری بر نمی یاد


    جز اشک.
    ..
    باز هم خط تکرار...


    تا به کجا ادامه دارد؟
    نه پایان ندارد
    از اول می خوانمش
    هر رابطه ای به هر دلیلی برایت تمام شد،


    پی اش را دیگر نگیر..


    هیچ شوک مصنوعی


    آدمها و رابطه های مرده را زنده نمی کند .
    هر که آید گوید:
    گریه کن، تسکین است



    گریه آرام دل غمگین است


    چند سالی است که من می گریم


    در پی تسکینم


    ولی ای کاش کسی می دانست


    چند دریا


    بین ما فاصله است


    من و آرام دل غمگینم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا