من رفته بودم بیمارستان،یه سرپرستار بود؛سیبیلاش از بابام هم بیشتر بود..وای لبخند میزد،یاده خدا بیامرز بابا بزرگم میفتادم
خنده نداره،دختره خوب که به بچه مریض نمیخنده....
مرجی زشتو و مماخو
خو پس اونجوری عب نداره...خدایا مرجی همین الان کچل بشه،آمین
خو پس به درس ات برس،گفتم سره صبحی یه اذیتی کنم و انرژی بگیرم....
منم خوبم زشتو جان...تو نمیخوای بری مو بکاری؟یه سرویس کامل هم صورت رو عمل کنی؟یکمم هم چربی بسوزونی؟خوب میشی ها