C
پسندها
4,353

ارسال های پروفایل ارسال ها درباره

  • سیلام ریفیخ . یک عدد خواهش دارم خدمت شوما
    موخام نظرت رو در مورد شخصیتم بدونم ، بی تارف ، بی شوخی ، راسّ و حسینی ! [img][img]
    واسم جالبه بدونم هر کی چ فکری در موردم موکونه ... [img]
    خصوصی یا عمومی واسم فرق نیداره ، یه کوچمولو واسم بنویس .. همون قدی که میشناسی[img]
    اي بابا! مديرا هم تنبلي ميكننا!
    اومدم تالارت ديدم كلي تاپيك فتوشاپي داري و كلي نرم افزار ديگه!
    نميدونم والا.آخه تو تالار نرم افزار كلي آموزش نرم افزار هم هست.به نظرم تنها راهش همونيه كه گفتي.لينكش ميكنيم به هم.
    مقسي مادام:gol:
    كدو تالار همكاري؟
    راستي منم موندم با اين تاپيك هاي فتوشاپ چكار كنم!:confused:
    تاپيكاي اين قسمت با تالار تو مشابهه.آموزش داره ، دانلود داره ، كرك و سريال داره ....
    پس تو هم خيلي بزرگتر نيستي.همون حدود مهدكودكي.
    آخه نازي كوچولو!زهرا رو نميدوني چندسالشه؟اگه تو 14 باشي اون احتمالا 10 يا 12 بيشتر نداره
    تو چي؟حواس تو هم جمه؟..................... ان شاالله
    حالا خوبه نگفتم مهد كودك!:D خب برو ارشد شركت كن.اصلا برو يه رشته ديگه شركت كن.دلت وا ميشه
    ترم آخرم مادربزرگ شقايق:D شما دخترا خيلي عجيب غريبين.از يه طرف سي امين جشن تولد بيست سالگيتونو ميگيرين از يه طرف به همه ميگين فرزندم و مادر جان و ...
    بالاخره نفهميدم شما ميخواين سنتون كم نشون بدين يا زياد.خانم جان تكليف ما رو روشن كن لطفا!:smile:
    نكنه عاشق شده؟ جدي جدي منم دارم كم كم نگرانش ميشم.اميدوارم زودي برگرده
    مقسي مادام!
    هيچي.سلامتي!
    از داشگاه اومدم.سر درد و خسته و داغون :(
    شما چه خبر؟ از نگين خبر نداري؟
    تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید. اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد: « خدایــــــــــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ » صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بودنجات دهندگان می گفتند: "خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم"
    دوباره باید بر می خواست او کارهای ناتمام بسیاری بر دوش خود حس می کرد آیا از پس استقبال از مرگ ، می توانست زندگی را دوباره در آغوش گیرد ؟
    او یا باید فنای تدریجی را می پذیرفت و یا مرگ سریع را ، و شاید هم در پس این مرگ سریع زندگی را بدست می آورد . بلاخره تصمیم خویش را گرفت و از حصار اردوگاه بردگی و مرگ به بیرون پرید و با چند نفر از مرگ رستگان عهد بست و ایران را نجات بخشید . بقول اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ : هنگام گسست و بریدن از همه چیز ، می توانی بسیاری از نداشته ها را در آغوش کشی .
    آن کسی که از زندان بردگی بیرون جست و ایران را نجات بخشید نادرشاه افشار بود که در سن ۲۵ سالگی پس از سالها تحمل بردگی از حصار ازبکان بیرون آمده و کشور ایران را دوباره سرفرازی بخشید .
    شاید اگر او از مرگ می هراسید هیچ گاه برای خود و کشورش آزادی و شرف به ارمغان نمی آورد …
    پرنده ، نرم و زیبا
    مادر : نمی تواند جای دیگری برود آخر پیدایش می کنی غصه نخور!

    گفتم : آخه چطوری؟ اون پرنده ایی زیبا بود که پرواز کرد و رفت.

    مادر گفت برادرت گوش به بازیست ، بدل نگیر او عاشق پرنده تو بود نمی دانست پرنده قفس را دوست ندارد و خواهد پرید .

    باز هم باید شاد باشی که پنجره بسته بود .

    در خیالم صدای پرنده را آهسته شنیدم که می گفت :

    در قفس هستم !

    دست دراز کن و مرا بردار

    دست دراز کردم و پرنده را برداشتم و به مادر نشان دادم. چه نرم و زیبا بود! آرام در گوش

    پرنده زمزمه کردم :

    عجب کلکی هستی!!
    این چه چشمست و چه ابرو و چه لب//این چه قدست و چه رفتار عجب
    این چه خطست و چه خالست و چه حسن //این چه تمکین چه جا و چه ادب
    هر یکی از دگری شیرین تر //لب و دندان و دهان و غبغب
    جلوه‌هایت همه آرایش ناز//غمزه‌هایت همه اسباب و طرب
    حرکاتت همه موزون و بجا //سکناتت همه مطبوع و عجب
    پای تا سر همه شیرین و لطیف //این چه نخلست سراپای رطب
    شب هجران تو غم بر سر غم //روز وصلت همه شادی و طرب
    شب اغیار زدیدار تو روز //روز من از غم هجران تو شب
    شب اغیار ز تو روز و چه روز //روز فیض از تو شب آنگاه چه شب
    مال منم خوب بود....یه هو هرچی اومدم پست بزنم نمیشد....فکر کنم سایت فهمید میخوام اسپم کنم:D
    آره هستم....
    خوب چراغم سوخته دیگه.....:D
    سلام همکار جان....
    خوبی؟؟
    شما هم نمیتونی پست بدی؟؟؟سرعت سایت واسه شما هم افتضاح شد؟
    این چراغش اتصالی داره.هر از چند گاهی قطع میشه.
    الان میرم یه چراغ خوشکل منور میخرم میذارم جاش:)
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا