2
شنبه قشنگترين روز هفته است.
روزي که اولين بار به تو سلام گفتم و از جنگلهاي آسمان برايت يک دامن تمشک چيدم.
تو از من پرسيدي: آيا پرتقالها پير مي شوند؟
و من به آفتاب اشاره کردم و به شعري که روي گلبرگها افتاده بود.
موهايت را شانه بزن!
نگفتم دوباره با کاغذهاي رنگي زورقي مي سازيم و با آن از هفت دريا مي گذريم؟
نگفتم دوباره با صداي سوت قطار به ياد روزهاي کودکي مان مي افتيم؟
نگفتم انقدر انارها را دانه مي کنيم تا قاصدکها بيايند؟
قبل از انکه باران دور شود، پيراهن غصه هايت را بشوي!
نگفتم دوباره بهار مي آيد و ما کنار گلدانهاي پشت پنجره به دنيا مي آييم؟
نگفتم دوباره بهار مي آيد...!
شنبه قشنگترين روز هفته است.
روزي که اولين بار به تو سلام گفتم و از جنگلهاي آسمان برايت يک دامن تمشک چيدم.
تو از من پرسيدي: آيا پرتقالها پير مي شوند؟
و من به آفتاب اشاره کردم و به شعري که روي گلبرگها افتاده بود.
موهايت را شانه بزن!
نگفتم دوباره با کاغذهاي رنگي زورقي مي سازيم و با آن از هفت دريا مي گذريم؟
نگفتم دوباره با صداي سوت قطار به ياد روزهاي کودکي مان مي افتيم؟
نگفتم انقدر انارها را دانه مي کنيم تا قاصدکها بيايند؟
قبل از انکه باران دور شود، پيراهن غصه هايت را بشوي!
نگفتم دوباره بهار مي آيد و ما کنار گلدانهاي پشت پنجره به دنيا مي آييم؟
نگفتم دوباره بهار مي آيد...!